نوید شاهد - «وارد سنگری شدیم با اشاره به بغل دستیم گفتم برادر محمد قیصری را ندیدی فکر می‌کردم شهید شده، همین که لبخند زد سفیدی دندان وی را دیدم و خندید گفت: چه شده علی خودم هستم آنقدر لجن و گل روی ما ریخته بود که همدیگر را نمی‌شناختم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطرات/ همدیگر را نشناختیم!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده علی ناصری‌کیا از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس می‌گوید: از عملیات کربلای ۴ به همراه دوستم به نام محمد قیصری که از کودکی با هم بودیم در شب عملیات کربلای ۴ که هواپیما‌های عراقی به صورت بی‌سابقه‌ای اقدام به بمباران منطقه عملیاتی کردند و عملیات لو رفته بود.

هر کسی سعی می‌کرد که فقط در رودخانه وحشی اروند فقط خود را نجات دهد بعد از جست و گریز زیادی در جنگل‌های نخل سر بریده با سر و صورت گلی، کسی - کسی را نمی‌شناخت.

وارد سنگری شدیم با اشاره به بغل دستیم گفتم برادر محمد قیصری را ندیدی فکر می‌کردم شهید شده ما همیشه و در همه حال با هم بودیم، همین که لبخند زد سفیدی دندان وی را دیدم و خندید گفت: چه شده علی خودم هستم آنقدر لجن و گل روی ایشان، من و دیگر رزمنده‌ها ریخته بود که همدیگر را نمی‌شناختم.

منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده