شهید مدافع حرمی که عاشق امام خمینی (ره) و شهدا بود
به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" یکم مهر ماه سال 1361 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش محمد نام داشت. او که پاسدار سپاه پاسداران بود پس از حضور در سوریه یازدهم مردادماه سال 1392 در جبهه مقاومت در سن سی و یک سالگی به شهادت رسید. در ادامه زندگینامه این شهید والامقام را میخوانید.
مهدی از همان بچگی، همراه مادربزرگش به مسجد می رفت. ۷ ساله بود که مکبر مسجد شهرک توحید شد. به همین واسطه بود که به خواندن قرآن علاقه پیدا کرد تا جایی که پدرم یک جلد قرآن از محل کارش هدیه گرفته بود و مهدی که کلاس سوم ابتدایی بود، از مادربزرگش خواست که قرآن را به او بدهد.
یک بار هم سال ۷۵ زمانی که پدر و مادرم از سفر حج برگشتند، برای مهدی یک هلیکوپتر سوغات آوردند اما او از مادرم خواست جای این سوغات قرآنی که از مکه آوردند را به او بدهند.
به کلاس زبان نمیرفت و اغلب لباس مشکی می پوشید و می گفت تا قیام قیامت، عزادار حضرت زهرا س و فرزندانش هستیم. تابستان یکی از سال های کودکی اش بود که تصمیم گرفتم برای گذراندن ایام فراغت، او را در کلاس زبان و شنا ثبت نام کنم، اما گفت به کلاس زبان نمی روم و به کلاس قرآن و شنا میرفت.
همیشه در شنا و قرآن، اول بود و تقدیرنامه می گرفت هر چه داریم از بسیج است کلاس پنجم ابتدایی بود که وارد بسیج محله اتابک، شد. با این که ما در خانه سازمانی شهرک توحید زندگی می کردیم، به محض این که پنج شنبه، جمعه یا تابستان فرا می رسید، پیش مادربزرگش در محله اتابک می آمد و از همان زمان دوستان بسیار خوبی پیدا کرد. می گفت ما هر چه داریم از بسیج است.
بعد از گرفتن دیپلم، برای ورود به دانشگاه افسری، امتحان داد و تا زمانی که جواب آن بیاید به سربازی رفت. دو ماه نگذشته بود که جواب آن آمد و در دانشگاه افسری امام علی (ع) پذیرفته شد.
عاشق امام و شهدا بود مهدی، از بچگی عاشق امام خمینی (ره) بود به طوری که تمام عکس ها و سخنرانی های امام را که در کتاب های درسی اش چاپ شده بود را جدا می کرد و در یک دفتر مخصوص می چسباند. چون دارای روحیه جهادی بود، کار اداری را دوست نداشت و سال ۸۰ در سپاه استخدام شد. همیشه احساس می کردم، این دنیا برایش تنگ است و آرام و قرار نداشت و سخنرانی ها و فیلم های زمان جنگ را می دید. به شهید ابراهیم هادی ارادت ویژه ای داشت، به طوری که عکس این شهید همیشه در جیب لباسش بود.
شب های جمعه و گاهی صبح جمعه به بهشت زهرا و سر مزار شهدا به خصوص شهدای گمنام می رفت. همچنین خیلی به دیدار خانواده های شهدا می رفت روزهای فتنه ۸۸ بود که ۱۰ شب، به خانه نیامد و وقتی آمد، زیر چشم هایش گود افتاده بود. همیشه عکس امام و حضرت آقا جلوی موتورش نصب بود. در همان روزهای فتنه، به او گفته بودند از این که این عکس جلوی موتورت است، نمی ترسی که بعد از شنیدن این حرف ها، ۳ عکس امام و رهبری را کنار موتورش نصب کرده بود تا کسی جرات نکند پشت سر ولی فقیه حرف بزند.
ماموریت در بیابان هیچ وقت درباره کارها و ماموریت هایی که می رفت به ما توضیح نمی داد، اگر می پرسیدم ماموریت به کجا می روی یا می گفت بیابان یا این که همین جا تهران هستم. از طرف محل کار سبد کالا می دادند که هیچ وقت ما از آن اطلاع نداشتیم و بعد از شهادتش دوستانش سبد کالایی را که سر کارش مانده و وقت نکرده بود به نیازمند برساند، برایمان آوردند. دوستانش تعریف می کنند که مهدی همیشه سبد کالای خود را برای افراد نیازمند می برد.
دستمال اشک حدود ۱۲ سال پیش، مهدی به همراه تعدادی از دوستانش به دیدن آیت الله حق شناس رفته بودند که آیت الله از بین دوستانش، فقط به مهدی یک دستمال داده و گفته بود اشک هایی که برای امام حسین می ریزی را با این دستمال پاک کن و آن را نگه دار تا در کفنت بگذارند.
به دوستانش هم گفته بود که احترام این آقا را خیلی داشته باشید. بار دیگر که به دیدن ایشان رفته بودند، آیت الله به محض این که مهدی را می بیند، گریه می کند. سال ۱۳۹۱ بود که تصمیم جدی گرفتم برایش به خواستگاری بروم. وسایلی برای عروسم از مکه خریده بودم و آنها را نشانش دادم و گفتم این ها را برای همسر آینده ات خریده ام و دختر یک شهید را برایت در نظر گرفته ام، بدون این که به وسایل نگاه کند، گفت مادر دست بردار، این بنده خدا دختر شهید که هست، همسر شهید هم بشود. مهدی هیچ چیز را برای خودش نمی خواست.
انتهای پیام/