همسر شهید مدافع حرم "روح الله قربانی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «در عین حال منتظر روح الله بودم تا وقتی تماس گرفت به او بگویم چه اتفاقاتی افتاده است. اما به جای خودش پدرش زنگ زد و گفت زینب می‌گویند روح الله مجروح شده است. بلافاصله جیغ زدم و با پدرم تماس گرفتم......» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "روح الله قربانی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ می‌خوانید.

خاطرات شهدا

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، شهید مدافع حرم "روح الله قربانی" یکم خرداد ماه سال 1368 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش داوود نام داشت. او که متاهل بود. پس از حضور در جبهه مقاومت سیزدهم آبان ماه سال 1394 در حلب سوریه به شهادت رسید.

همسر شهید مدافع حرم "روح الله قربانی"در خاطره ای از او روایت می‌کند:

اوایل آبان بود و تازه سر کار رفته بودم ولی احساس می‌کردم هرقدر در آزمایشگاه کار می‌کنم و برایم توضیح می‌دهند کار دستم نمی‌آید. توسط سرپرست گروه هم زیر فشار قرار گرفته بودم.

حال عجیبی داشتم. مدت‌ها درس خوانده و کار کرده بودم اما در آن برهه چیزی در ذهنم نمی‌ماند. تلفن همراه روح الله هم پیش من مانده بود. تا اینکه شب هنگام سیزدهم آبان منزل مادرم پای تلویزیون نشسته بودیم که تلفن زنگ زد و یکی از اقوام از پدرم خواست لباس بپوشد و برود.

متوجه چیز بیشتری نشدم. پدرم سریع رفت و من و مادرم چند کلمه‌ای با نگرانی با هم حرف زدیم. مادر می‌گفت حنما حال مادربزرگت بد شده است. چند دقیقه بعد دیدم برادرم هم از خانه بیرون رفت.

باز از مادرم پرسیدم چی خبر شده؟ و باز مادر گفت چیزی نشده است. خدا هم انگار نمی‌خواست من چیزی متوجه شوم. شاید هم خود آقا روح الله می‌خواست یک شب دیگر آرام بخوابم. برخلاف همیشه آن شب بدون اینکه تلفن همراهم را چک کنم خوابیدم.

 به محض اینکه صبح بلند شدم متوجه شدم ساک پدرم که برای مأموریت جمع شده بود گوشه اتاق مانده و ایشان نرفته است. پرسیدم بابا چرا نرفتی؟ گفت کاری پیش آمده است، می‌روم. بعد با اصرار زیاد از من خواست سر کارم بروم. من آماده شدم و رفتم. در حال بیرون رفتن از خانه متوجه شدم تمام مخاطبان آقا روح الله به او زنگ زده‌اند.

از برادرم پرسیدم چرا؟ گفت من گوشی روح الله را ریست کرده‌ام و اطلاعات قبلی‌اش بالا آمده است. من هم باور کردم ولی برایم سوال شد چرا این کار را کرده است. از خانه بیرون زدم و طبق معمول که برای آقا روح الله حدیث کساء می‌خواندم در طول راه حدیث کساء را خواندم و بعد در محل کارم مشغول کار شدم.

در عین حال منتظر روح الله بودم تا وقتی تماس گرفت به او بگویم چه اتفاقاتی افتاده است. اما به جای خودش پدرش زنگ زد و گفت زینب می‌گویند روح الله مجروح شده است. بلافاصله جیغ زدم و با پدرم تماس گرفتم.

پدرم هم گفت روح الله مجروح شده است و الان برادرت می‌آید تا برویم دیدنش. باز هم باورم نشد ماجرا چیز دیگری باشد و مثلاً شهادتی در کار باشد. همه فکرم بود می‌آوریمش خانه و از او مراقبت می‌کنم تا دوباره سر پا شود. توی راه هرقدر پرسیدم چی شده همه طفره رفتند.

تا به خانه رسیدیم و وارد پارکینگ شدیم. دیدم همه اقوام توی پارکینگ ایستاده و منتظرم هستند. از ماشین که پیاده شدم مادرم پیش از همه بغلم کرد و گفت روح الله شهید شده است.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده