سیری در حیات طیبه سردار شهید میررضی؛
شهید سردار «سیدحسین میررضی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از او آمده است: «شهید سیدحسین میررضی پنج سال متوالی در جبهه‌ها بود و هفت بار مجروح شد، ولی برای رسیدن به اهداف خود که همان استواری انقلاب اسلامی بود هرگز از پای ننشست.»

شهید میررضی

به گزارش نوید شاهدالبرز؛ نمازش را تازه تمام کرده بود، با التماس به آسمان آبی و خورشید درخشان نگاه می‌کرد. هوا گرم بود، لباس هایش خیس عرق شده بود و لب هایش، چون ترک‌های کویر از تشنگی واژه آب را به فراموشی سپرده بودند. قرار بود چشمانش به نمایندگی از جسم و روحش تنها با دیدن خون خود به روی خاک‌ها سیراب شود.

سردار شهید سیدحسین میررضی در ظهر عاشورا در محله کارخانه قند در سال ۱۳۳۷ در شهرستان کرج در خانواده‌ای سادات متولد شد. او دوره‌ی تحصیلات ابتدایی را پشت سر گذاشت و با رسیدن دوره متوسطه به علت فقر مادی روز‌ها کار می‌کرد و شب‌ها به تحصیل می‌پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ساواک به بهانه‌ی داشتن رساله و اعلامیه امام (ره) او را دستگیر کرد. این شهید بزرگوار در بیان حق هرگز کوتاه نمی‌آمد و وقتی او را به سکوت دعوت می‌کردند، می‌گفت: من هیچ دلیلی برای سکوت نمی‌بینم و باید حقیقت را بر زبان بیاورم وقتی اطلاع و آگاهی کامل دارم که سخنانم حق است باید از حق خود دفاع کنم حتی اگر در این مورد خودم را زیر سوال ببرم. پس از به ثمر نشستن نهال جمهوری انقلاب اسلامی ایران به جرگه‌ی بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست و در آن دوران همزمان در دانشسرای تربیت معلّم انتخاب شد، اما عشق از حفاظت وطن و مردمانش او را از ادامه تدریس منصرف کرد.

با شروع جنگ تحمیلی این شهید دلاور رهسپار میادین جنگ شد و در طول دوران حضور او در جبهه‌های جنگ مسئولیّت مختلفی از جمله سرپرست فرماندهی لشگر 10 سید الشهدا (ع)، مسئول طرح و عملیات تیپ دو سلمان، جانشین تیپ حبیب ابن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، فرماندهی سپاه کرج و فرماندهی سپاه شهریار را بر عهده گرفت. شهید میررضی از کودکی بسیار مظلوم بود و در عین مظلومیت سرسخت و عصیانگر در برابر ظلم به مبارزه می‌پرداخت و با مظلوم به آرامی رفتار می‌کرد.


به روایت از برادر باقری


من و شهید سیدمیررضی در یک زمان تصمیم گرفتیم طبق سنت رسول ازدواج کنیم. ایشان در این مورد با من بسیار مشورت کردند، مهّمترین معیار وی در ازدواج ایمان، آگاهی سیاسی، اعتقاد و استقلال همسر آینده اش بود. دو نفر را انتخاب کرده بود که به ایشان گفتم با این شرایطی که شما برای همسر آینده‌ی خویش در نظر داری یکی از آن‌ها این شرایط را داراست او نیز قبول کرد. مراسم ازدواج سیدحسین در مسجد صاحب الزمان (عج) کنار کارخانه قند برگزار شد. او یک مداح دعوت کرد و معتقد بود که در مساجد باید کار‌های اجتماعی و فرهنگی انجام پذیرد.

به روایت از خواهر شهید


بعد از گذشت سال‌ها از شهادت برادرم هنوز هم وقتی مشکلی برای من پیش می‌آید کنار مزار سیدحسین می‌روم. یک روز دخترم در سمنان دانشجو بود و قرار بود به خانه برگردد، دو هفته گذشت و از او خبری نداشتیم دخترم با همسایه تماس گرفته بود و تأخیر خود را اطلاع داده بود، ولی او به دلایلی نتوانسته بودند با من ارتباط بگیرند، خیلی نگران بودم، هوا بسیار سرد بود و امکان رفتن به سمنان را نداشتیم. درمانده به مزار برادرم رفتم در کنار مزار آرام گریستم و گفتم: حسین جان چه کنم؟ با همان حالت درماندگی به خانه بازگشته و خوابیدم و سیدحسین را در خواب دیدم دست او در دست حاج‌حسین بود و به من گفت: بیا این هم دخترت، صبح که از خواب برخاستم دخترم به خانه برگشت برادرم، حسین برای من همیشه سفیر خوبی‌ها بود.

روایت از برادر باقری


شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که حسین به سراغ من آمد و گفت: اگر دوست دارید با هم به ملاقات حضرت امام (ره) برویم. چون من کارمند سپاه نبودم به او گفتم این دیدار فقط مخصوص سپاهیان است، ولی او با اصرار مرا راضی کرد و با هم حرکت کردیم. جلوی درب بیت امام کارت سپاهش را به من داد من از گرفتن کارت امتناع می‌کردم، زیرا دوست نداشتم من امام را زیارت کنم و او پشت در بماند. در همان لحظه یکی از دوستانش به نام آقاجاری را دیدم. او شهید میررضی را شناخت وقتی موضوع را به او گفتم او گفت: من مأمور حراست بیت هستم و ما با اجازه‌ی او هر دو به داخل رفتیم. بعد از نماز جماعت بر سر سفره افطاری نشستیم و شهیدان میر رضی و غلامرضا کیانپور، مقداری از غذا را به عنوان تبرّک به منزل بردند. شهید میررضی نیز دلش می‌خواست مادر بزرگوارش از طعام سفره فرزند زهرا (س) تناول کند. بعد از پایان مراسم سریع به خانه بازگشتیم سید یک ساعت کنار همسر و فرزندانش ماند سپس به سپاه بازگشت تا مراسم شب احیا را با سپاهیان بگذراند. او در ایام مرخصی زیاد در خانه نمی‌ماند و بیشتر در دفتر کار در سپاه بود. وقتی علت را جویا شدم او گفت: نمی‌خواهم فرزندانم به من وابسته شوند، زیرا جدایی از آن‌ها برایم بسیار دشوار خواهد بود.

به روایت از سردار فضلی


شهید میررضی در مدیریت جبهه‌های حق علیه باطل کارآمدی بالایی داشت و در دفاع مقدّس همواره مورد اعتماد امام (ره) بود، ایشان با وجود آگاهی به مسائل سیاسی هرگز در این مسیر خلاف تدبیر رهبری عمل نکرد. او انسانی فهیم، بصیر و بسیار دلسوز بودو ابداع روش‌های دفاعی جدید، حضور در میادین خط مقدم و شب‌های عملیات از مهمترین برنامه‌های شهید میررضی برای ثبت وقایع دفاع از میهن اسلامی بود که همیشه بر آن‌ها مداومت می‌کرد. شهید سیدحسین میررضی در سال ۱۳۶۵ از طریق سپاه به سفر حج شرفیاب شد و با روحیه عالی به صحنه‌های جنگ اعزام شد.

راه و هدفش


در جبهه یکی از همرزمان ایشان پرسید: حاجی شما برای چه دوباره به جبهه آمده‌ای؟ هدف شما چیست؟ او بدون اینکه سخنی بگوید قرآن را از جیبش بیرون آورد، به من نشان داد و دوباره در جیب گذاشت. شهید سید حسین میررضی پنج سال متوالی در جبهه‌ها بود و هفت بار مجروح شد، ولی برای رسیدن به اهداف خود که همان استواری انقلاب اسلامی بود هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای پنج در شرق بصره رزمندگان وقتی می‌خواستند به طرف دشمن یورش ببرند همرزمان به او گفتند که شما به خط مقدم نروید، او گفت: نمی‌شود من بچه‌های مردم را به خط مقدم بفرستم و خودم در عقب جبهه بمانم. حداقل باید ببینم که آتش دشمن چقدر است؟ یکی از رزمندگان به نام آقای حسینی می‌گوید: وقتی سیدمیررضی به جلو رفت دیدم نوری از بالای سرش به طرف آسمان رفت و ما سریع خودمان را به او رساندیم. من پیکر مطهرش را به آغوش کشیدم و گفتم: حاجی التماس دعا و او گفت: من از شما التماس دعا دارم. مگر من چه کسی هستم که شما از من التماس دعا داشته باشید؟

شهادت


سرانجام در تاریخ بیست و پنجم دی ماه 1365، در شرق بصره در کنار کانال ماهی نزدیک طلوع فجر به وسیله‌ی ترکش خمپاره از پهلو به درجه‌ی رفیع شهادت نائل گشت و به آرزوی دیرینه اش رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای امام زاده محمّد(ع) آرمید.

شهادت به روایت مادر 

قبل از شهادت فرزندم، شهید بهشتی را در خواب دیدم گویی خداوند از طریق او برایم الهام کرده بود که حسینم شهید می‌شود. هرچند وقت یکبار که او به جبهه‌ها می‌رفت، من دلشوره می‌گرفتم و خواب شهادت او را می‌دیدم. یکبار در خواب به شهید بهشتی گفتم: تو را قسم به جدّت در قیامت مرا شفاعت کن و او در جواب به من گفت که حسین در اینجاست. یک هفته بعد خبر شهادت پسرم را به ما دادند، اما من از همان ابتدا می‌دانستم که سیدحسین در راه حفاظت از دین اسلام و در راه آرمان‌هایش شهید می‌شود.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده