جدولی برای محاسبه نفس
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهيد «محمدرضا اوصالی» فرزند سلیمان در تاريخ بيست و پنجم فروردين سال 1344 در خانوادهای مذهبی در يكی از روستاهای شهر زنجان چشم به جهان گشود. دوران كودكی خود را در آغوش پر مهر خانواده گذراند. پس از آن به علت فقر مالی خانواده از دوران ابتدايی مشغول به كارهای مختلفی شد تا در مخارج خانواده پدر را ياری میكند. هم كار ميكرد و هم درس ميخواند. حتی در كارهای خانه نيز از هيچ كمكی دريغ نميكرد. در برنامههای اجتماعی و سياسی با وجود كمی سن فعالانه شركت مينمود و در راهپيماييها و مراسمات مذهبی و سياسی برای شكل گيری جمهوری اسلامی و دفاع از آزادی نقش مستمری داشت. پس از پيروزی انقلاب اسلامی به عضويت بسيج مسجد محل درآمد و به طور مداوم برای اجرای برنامههای فرهنگی، اجتماعی و سياسی مسجد، همكاری لازم را مينمود. از مسائل اخلاقی خود نيز غافل نبود و جهت بالا بردن اعتقادات مذهبی خود شركت در كلاسهای اخلاقی و اعتقادی را جزء برنامههای روزانه خود قرار داده بود.
احاديث و سخنان ائمه معصومين (ع) را در دفترچهای گردآوری كرده و در عمل به آنها سعی و تلاش زيادی مينمود و از باب يحاسب قبل ان تحاسب اعمال خود را كنترل ميكرد به همين منظور جدولی رسم نموده و جهت دوری از گناهانی از قبيل غيبت و دروغ و... بررسی اعمال خود ميپرداخت. با وجود اينكه بخش اعظمی از شب را با بچههای مسجد، جهت حراست از محل به نگهبانی ميپرداخت عليرغم فعاليت در بسيج و مسجد هيچگاه از درس و كسب علم و دانش غافل نماند و همواره سعی در ارتقاء علمی خود داشت و به امور فنی نيز علاقه زيادی نشان ميداد. با آغاز جنگ تحميلی شعلههای حضور در جبهه در وی روشن شد و هر روز عشق او برای خدمت در جبهههای جنگ بيشتر ميشد. از طريق مسجد دوره آموزشهای نظامی را گذراند و به دنبال فرصتی بود تا رضايت مادر و پدر را در جهت رفتن به جبهه جلب كند اما به علت اينكه او پسر بزرگ خانواده بود و وجود او در خانه بسيار لازم و ضروری بود مادر هر بار به يک بهانه، رفتن او را به تأخير ميانداخت به هرحال با اصرار زياد او پدر و مادر تقاضای او را پذيرفتند و او به همراه تعدادی از دوستان خود در اسفندماه سال 1361 به جبهههاي نبرد حق عليه باطل اعزام شد.
هنوز مدت كمي از حضور او در جبهه نگذشته بود كه عمليات والفجر مقدماتي شروع شد و او عاشقانه در عمليات شركت نمود و در سحرگاه بيست و پنج فروردين سال 1362 در روز ولادتش دعوت حق را لبيك گفت و شربت شيرين شهادت را نوشيد. و تقدير بر اين بود كه پيكر پاك او سالها در سرزمين مقدس شرهاني باقي بماند و پس از گذشت 12سال به آغوش خانواده بازگردد تا با بازگشت خود دوباره درس ايثار، فداكاري و آزادگي را براي هم وطنان خود يادآوري كند. در اين 12سال مادر همواره به دنبال نشاني از او بود وقتي به ياد ميآورد كه روزي به او گفت چرا پيراهنت را در مسجد رنگي كردهاي؟ گفت آن را علامت گذاشتهام تا اگر گم شدم پيدايم كني و مادر به دنبال پيراهني بود كه از او به يادگار بماند اما آن نشاني را نيافت و پس از 12سال او بازگشت و پيكر پاك او را در جوار همرزمان شهيدش در قطعه44 بهشت زهرا به خاك سپرده شد.