خاطره نگاری/

شبِ آخر/ روایتی از شهادت خانواده بهمن‌آبادی در بمباران شهرک چمران

شبِ آخر روایتی از شهادت خانواده بهمن‌آبادی در بمباران شهرک چمران را به تصویر می‌کشد، در سینه تاریخ ایران قهرمان، نام خانواده بهمن‌آبادی، به عنوان نمادی از مظلومیت، ایثار و وفاداری در کنار هم ثبت شد و زهرا، دختری که شب آخر، انتخاب کرد کنار پدر و مادرش بماند تا خانواده‌اش را در مسیر شهادت تنها نگذارد و مانند تک تک ۷۲ تن از یاران امام حسین علیه السلام بر کواکب آسمان رشادت و شهادت همچون ستاره‌ای رخشان خواهد درخشید.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، هوای شهرک چمران در شب عید غدیر، عطر شیرینی و نذری داشت. خانواده شهید بهمن‌آبادی، مثل هر سال، جشن کوچکی در خانه گرفته بودند. پدر و مادر، با سه فرزندشان، زهرا، هانیه و محمدعلی، دور سفره‌ای ساده اما پرمحبت نشسته بودند. صدای خنده بچه‌ها با نور مهتاب درهم می‌آمیخت و هیچ‌کس گمان نمی‌برد که این شب، آخرین شب با هم بودنشان خواهد بود.

شبِ آخر

 

 پدربزرگ بچه‌ها، مردی جاافتاده و دل‌سوز، آن شب مهمان خانه‌شان بود. به‌ویژه علاقه زیادی به نوه نه‌ساله‌اش، زهرا، داشت، دختری با چشم‌هایی پر از مهر و رفتاری فراتر از سنش.

حرف های ناگفته زهرا

 حاج آقا ایزدی، روحانی معتمد خانواده، نقل می‌کرد: «می‌خواستیم زهرا را با خودمان ببریم تا شب را در خانه ما بماند. همیشه عاشق بازی با دایی‌اش بود، اما آن شب انگار دلش جای دیگری بود.» وقتی دنبالش گشتند، او را پشت میز تلویزیون پیدا کردند. آرام و بی‌صدا، به دور از هیاهو، نشسته بود. پرسیدند: «زهرا جان، چرا اینجا قایم شدی؟» با لحنی جدی و آرام گفت: «نمی‌خواهم امشب پدر و مادرم را تنها بگذارم.» حاج آقا تعجب کرد. گفت: «ولی تو همیشه دوست داشتی بیایی پیش ما و با دایی بازی کنی!» زهرا لبخندی زد، اما نگاهش سنگین بود، گویی رازی در دل داشت که زبانش تاب بازگفتنش را نداشت و زهرا ماند. و آن شب، آسمان بر سر شهرک چمران آوار شد.

موشک ها آمدند و شادی غدیر را به عزا تبدیل کردند

در حمله ددمنشانه صهیونیست‌های کودک‌کش، موشک‌ها بر خانه‌ای فرود آمد که لحظاتی پیش، از شادی غدیر لبریز بود. وقتی آتش‌نشان‌ها و امدادگران رسیدند، خانه دیگر خانه نبود. تنها نشانه‌ ی زندگی، لبخند نیمه‌جان عکس‌های خانوادگی روی دیوار سوخته بود. پدربزرگ با بغضی شکسته دیگری گفت: «زهرا را میان آوار یافتیم، در حالتی که انگار هنوز در خواب بود،او به خواب ابدی رفته بود.هانیه کنار محمدعلی، طفل شیرخوار، در آغوش مادرش با لب‌های کوچکش همچنان به دنبال شیر مادر بود، درست مانند علی‌اصغر امام حسین(ع) بدنبال جرعه ایی آب در کربلا...»

ندای آسمانی زهرا

 این خانواده، با هم رفتند؛ بی‌صدا، مظلوم، در میان بی‌تفاوتی جهانی که سال‌هاست چشم خود را بر جنایت‌های صهیونیست‌ها بسته اند. کسی نمی‌داند چه ندایی زهرا را بر آن داشت که آن شب بماند. اما آنان که دل با نور الهی دارند، خوب می‌فهمند که بعضی نداها، از آسمان ها می‌آیند و ارتباطشان با معبود گره خورده است. در سینه تاریخ ایران قهرمان، نام خانواده بهمن‌آبادی، به عنوان نمادی از مظلومیت، ایثار و وفاداری در کنار هم ثبت شد، و زهرا، دختری که شب آخر، انتخاب کرد کنار پدر و مادرش بماند، تا خانواده‌اش را در مسیر شهادت تنها نگذارد. و مانند تک تک ۷۲ تن از یاران امام حسین علیه السلام بر کواکب آسمان رشادت و شهادت همچون ستاره ائی رخشان خواهد درخشید.

یادشان گرامی باد

شبِ آخر

 راوی: حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا ایزدی پدر و پدربزرگ شهیده ایزدی و زهرا،هانیه و محمدعلی بهمن‌آبادی

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده