شهید عبدالمجید قنبری باغستانی

شهید عبدالمجید قنبری باغستانی
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

روایتی از ایثار و ایمان

مادر شهید تعریف می‌کند: از نانوایی که برگشتم ساک مجید را دیدم، از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. چشم می‌چرخاندم تا ببینمش که ناگهان صدای عبدالرضا به گوشم خورد که گفت مجید شهید شده.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

وقتی امام(ره) و اهل بیت(ع) بشارت شهادت را آوردند

مادر شهید تعریف می‌کند: چند شب قبل از شهادتش یا همان شب شهادت، خواب امام خمینی‌(ره) را دیدم که با چند آقای نورانی به خانه‌ی ما آمده بودند! حیاط خانه با حضور آن‌ها بسیار روشن شده بود. هر چهار نفرشان به اتاق عبدالمجید به راه افتادند.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

جوانانی که ایمان‌شان سنگرشان بود

مادر شهید تعریف می‌کند: جوان‌های پرشور و انقلابی با مشت‌های گره کرده شعار می‌دادند و مامورین امنیتی، هم دیوانه‌وار تیراندازی می‌کردند تا جمعیت متفرق بشوند ولی فایده‌ای نداشت که نداشت.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

شهید طلبه‌ای که معنویت را با خود به خانه می‌آورد

مادر شهید تعریف می‌کند: عبدالمجید هر وقت از مرخصی می‌آمد برای همه کتاب احکام می‌آورد، به معنویت خیلی اهمیت می‌داد. از جبهه که برمی‌گشت زیر کولر آبی نمی‌خوابید، حصیری می‌انداخت توی حیاط و استراحت می‌کرد. می‌گفت؛ دوستانم زیر تیر و ترکش و آتش هستند آن وقت من زیر کولر بخوابم؟
گفتگویی با مادر شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

دفاع از وطن، تنها هدف عبدالمجید بود/ جانش فدای خاک ایران شد

مادر شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی» در گفتگویی به مناسبت روز تکریم والدین و همسران شهدا می‌گوید: شهید می‌گفت؛ مملکت در خطر است. ما باید دفاع کنیم. روزی که امام تبعید شد، گفتند کی طرفدار تو است؟ امام گفت بچه‌هایی که هنوز در گهواره‌اند. ما همان بچه‌ها هستیم. ما باید از کشورمان دفاع کنیم. هیچ‌ اندازه و مقداری از خاک ایران نباید از دست برود.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

مادر شهیدی که فرزندش را به امام خمینی(ره) خُمس داد

مادر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ تو چند تا پسر داری، یکی را خمس بده به امام خمینی(ره). گفتم؛ من خمس داده‌ام تو برو برای امام خمینی(ره) خدمت کن.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

بازی کودکانه، سرآغاز حماسه‌ای بزرگ

مادر شهید تعریف می‌کند: حسینیه امام جعفر صادق(ع) مراسم تعزیعه‌خوانی بود، من و عبدالمجید هم شرکت می‌کردیم؛ وقتی به خانه برمی‌گشتیم می‌گفت: می‌خواهم شبیه‌خوان بشوم و نقش حضرت ابوالفضل(ع) را داشته باشم.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است

خواهر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم این حرف را نزن، بجنگ و دفاع کن ولی حرف از جدایی نزن. شهید گفت: «این حرف درست نیست و با عقیده و ایده من منافات دارد. بعد از ما کار زینبی کنید و هیچگاه امام را تنها نگذارید، زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است. دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت برسم.»
فرازی از وصیت‌نامه شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»

کار ما جهاد و دعا کردن و سجده شکر به جا آوردن است

شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «ما اگر به وظیفه خودمان عمل کرده باشیم و پشت جبهه را نگه داشته باشیم نباید حسرت بخوریم و اینک کار ما جهاد و دعا کردن و سجده شکر به جا آوردن است.»
تاریخ شفاهی؛

خاطرات شهید" عبدالمجید قنبری باغستانی" از کودکی تا شهادت

نوید شاهد- آنچه می بینید گزیده ای از مصاحبه با مادر شهید "عبدالمجید قنبری باغستانی" و بیان خاطرات این مادر بزرگوار از دوران تولد فرزندش، تحصیل در حوزه علمیه، حضور در جبهه و علاقه و آرزوی شهادت وی است.
طراحی و تولید: ایران سامانه