کتاب استاندار بصره

کتاب استاندار بصره

شهید «سید ناصر سیاهپوش» دائم‌الذکر بود

« دائم‌الذکر بود. خیلی از اوقات تسبیح دستش بود. هر کجا می‌رفت، توی هر شرایطی هم که بود مراسم دعا و مناجاتش را رها نمی‌کرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید. آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

شهید «سیاهپوش» زیر پتو کلی گریه کرد!

«یادمه شهید مطهری که شهید شد، چند ساعت سرش رو برده بود زیر پتو، توی اتاقش کلی گریه کرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید. آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

فکرشم نمی‌کردم ناصر باشه!

«اون شب داخل ساختمان سپاه افسر نگهبان بودم. گوشی که زنگ خورد فکرشم نمی‌کردم ناصر باشه. بهم گفت اخوی ما رو حلال کن، به رفقای سپاه هم سلام برسون! این آخرین حرف‌های سید بود ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید دانشجو «سیاه‌پوش»؛

داشتم از حال می‌رفتم!

«دیگه توان نداشتم، داشتم از حال می‌رفتم. همین طور از دست و پاهام خون می‌رفت. کوچه تنگ و تاریک بود. جای تیغ موکت بری که منافق‌ها زده بودن به شدت می‌سوخت ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاه‌پوش» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید دانشجو «سیاه‌پوش»؛

بیکار نمی‌موند!

«بیکار نمی‌موند. هر وقت فرصت‌گیر می‌آورد یک کتاب می‌گرفت دستش. باید چند بار صداش می‌کردی تا متوجه بشه و بیاد توی باغ! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاه‌پوش» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ باید جلسه‌های هفتگی دعای کمیل را راه بیندازیم!

«گفت: ببین امیر جان! تو که قرآن رو خوب می‌خونی، دیگه دعا خوندن که کار نداره. باید جلسه‌های هفتگی دعای کمیل را راه بیندازیم. مگه بقیه که دعا می‌خونن از اول بلد بودن؟! شما هم مثل بقیه! شروع که بکنی کم کم راه میفتی! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید«سید ناصر سیاه‌پوش» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اینایی که رفتن جبهه یه مشت آدم بیکار بودن!

نوید شاهد - «منم شنیدم بعضیاشون، چون وضع مالی خوبی نداشتن رفتن که خلاصه به نون و نوایی برسن! به نظر منم جبهه جای اونایی بود که احساسی بودن، حالا یه موجی اومد و اونام رفتن دیگه! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاه‌پوش" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه