کتاب آینه صبوری

کتاب آینه صبوری

انهدام تیم منافقین و شهادت «علیرضا مشاطان»!

«علیرضا و تیم همراه با یورشی غافلگیرانه موفق به از بین منافقین حاضر در آن خانه تیمی شده و خود نیز با گلوله‌ای که به شانه‌اش شلیک می‌شود و عبور آن از کنار قلب و پاره کردن روده و معده اش، به‌دلیل شدت جراحات به درجه شهادت نایل می‌شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «جانباز صغری بیگم‌میرکمالی مادر شهیدان علیرضا و عبدالحسین مشاطان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات؛

اصابت گلوله به پای مادر!

«۲۶ دی ماه ۵۷ که شاه از ایران فرار کرد، مادر به همراه برخی از دوستان قصد داشتند در تظاهرات مردمی خیابان تجریش تهران که به خاطر فرار شاه از ایران انجام می‌شد حضور یابند که با نیرو‌های مسلح حکومت نظامی روبرو می‌شوند و بر اثر اصابت گلوله سربازی به پایش مجروح شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «صغری عرفانی‌نژاد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

روز‌ها با مردم به غاری پناه می‌بردیم تا از بمباران دشمنان درامان باشیم!

«از آنجایی که هر روز شهر سرپل ذهاب مورد تهاجم هوایی جنگنده‌های عراق قرار گرفته و اماکن مختلف شهر را بمباران می‌کردند، روز‌ها با مردم به غاری در کنار کوه‌های اطراف شهر پناه می‌بردیم و شب‌ها که هوا کاملاً تاریک می‌شد برای استراحت به خانه بازمی‌گشتیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «جانباز زهرا مختاری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

من اینجا زیر خاک هستم!

«پس از گذشت چهار دهه از آن واقعه، هنوز هم صحنه را کاملا به یاد دارم و در مقابل چشکانم رژه می‌رود. صحنه‌ای که زیر آوار مانده بودم، ولی هنوز امکان تنفس بود و به هوش بودم. در آن لحظات دائم داد و فریاد می‌زدم و از مادر کمک می‌خواستم و می‌گفتم: مادر مرا نجات بده من اینجا زیر خاک هستم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «المیرا رستمی‌تاش» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ اینجا هیچ خبری نیست!

«مادر هراسان به زنجان رفته و با کوچه‌ای ویران شده روبرو می‌شود و تابلویی را بر روی تیر برق نصب شده می‌بیند که بر روی آن نوشته است: هر کسی با اهالی این کوچه کار دارد، تاکستان بیاید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «شیرین زنگنه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات زنان جانباز؛

آژیر خطر به صدا درآمد!

«صدای غرش هواپیما‌های دشمن که شنیده شد و آژیر خطر به صدا درآمد، ندا را بغل کردم و به سمت پناهگاه فرار کردم. هنوز به محل مورد نظر نرسیده بودم که بمباران هوایی شروع شد و ترکش‌هایش به اطراف خورد و همراه با آن دود، آتش و فریاد‌هایی بود که به آسمان می‌رفت ...» ادامه این روایت خواندنی از جانباز "ندا درویشی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
یادداشتی از یک نویسنده ادبیات پایداری؛

صبوران آینه صبوری!

نوید شاهد - همزمان با روز کتاب و به بهانه رونمایی از کتاب «آینه صبوری»، جدیدترین اثر حسن شکیب‌زاده در حوزه ادبیات پایداری، یادداشت این نویسنده با عنوان «صبوران آینه صبوری!» منتشر شد.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه