برگی از خاطرات شهید «مهدی شالباف»؛
«شبی نگهبان بودم و ساعت یک بعد از نیمهشب گذشته بود، شالباف پیشم آمد و گفت برو جای من بخواب گفتم نه من نگهبان هستم و نمیتوانم بروم. گفت برو من به جای تو نگهبانی میدهم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.