برگی از خاطرات شهید دانشجو «سیاهپوش»؛
«دیگه توان نداشتم، داشتم از حال میرفتم. همین طور از دست و پاهام خون میرفت. کوچه تنگ و تاریک بود. جای تیغ موکت بری که منافقها زده بودن به شدت میسوخت ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.