«روزی امیر به زیرزمین خانه رفت و دنبال چیزی میگشت. به دنبالش رفتم و پرسیدم: پسرم دنبال چیزی میگردی گفت: دنبال کفش. کفشهایم پاره شده دنبال کفشهای برادرم، رسول میگردم تا اگر اندازهام میشود بردارم و بپوشم ...» ادامه این خاطره از شهید «امیر اسداللهی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.