خاطرات امدادگران

خاطرات امدادگران
برگی از خاطرات اوایل انقلاب؛

خون از دست و لابه‌لای انگشتانش به زمین می‌چکید!

«به خاطر دارم که قبل از انقلاب یکی از همان خانم‌های طرف‌دار مارکسیست‌ها عده‌ای را دور خود جمع کرده بود و با شور و هیجان راجع به افکار و عقاید گروهش داد سخن می‌داد. ناگهان دست خود را مشت و مقابل دیدگان دانش‌آموزان به شیشه پنجره کوبید. خون بود که از دست و لابه‌لای انگشتان او به زمین می‌چکید. ولی به روی خود نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه