همسر شهید تعریف میکند: شهید چند روز قبل از شهادتش که حال و هوای جنگ داشت، رفت بازار و یک دست لباس برای پسر ارشدش سجاد خرید و به من گفت: «اگر برنگشتم این پیراهن را به عنوان یادگاری به پسرم بده...»
همسر شهید «احمد دریس» میگوید: «دخترم دستش را گرفت و گفت «بابا نرو، کجا میخوای بری؟ شهید گفت؛ من میروم تا شما امنیت داشته باشید و کسی نتواند شما را اذیت کند.»