هر وقت مي خواست به جبهه اعزام شوند، می گفت: اين دفعه انشاءا... پيروز مي شويم يا به شهادت مي رسيم. هميشه پيشقدم و پيشتاز بود. هر وقت رزمندگان احساس ضعف مي كردند با سخنان گيرا به رزمندگان روحيه مي داد.
شهيد امراهي فرماندهی بسیار شجاع و دلیر بود و در تمامی عملیاتها خود پیشتر می رفت تا روحیه مضاعفی برای رزمندگان ایجاد کند که در اکثر عملیاتها نیز با تدابیرش پیروزی را مدیون او می شدیم.
از ايمان و شجاعت وي همان بس كه در يكي از درگيري ها با احزاب منحله كه به علت كمبود تسليحات مورد اعتراض همرزمانش قرار گرفته بود، اظهار مي دارد: «كه اگر اين سلاح هاي سبك و كم هم نبود، با دست خالي و با مشت به نبرد با ضد انقلابيون مي پرداختم» .
از دوران كودكي كار كردن را براي زندگي بهتر دوست مي داشت كه در ايام تعطيلات دوشادوش پدر كار مي كرد تا از زحمات پدر بكاهد و در حقيقت بايد گفت كه دوره دبيرستان را با سختي و مشقت گذراند.
برادر شهيدمان مذكور مرادي در سال 1337 در يكي از روستاهاي محروم كشور پهناور ايران اسلامي ديده به جهان گشود و در همان اوايل زندگي خود در سن هفت سالگي پدر خود را از دست داد .
از همان اوايل زندگي پدرش او را با مشكلات فراواني و رنجهاي زيادي تربيت نمود . شهيد نوري از همان اوايل زندگي با سختيها و مشكلات فراوان روبرو بوده است و دوران زندگي را در آغوش گرم پدر و مادر گذرانده بود .
دوران انقلاب، بر اثر کار کارگری ، بسیار خسته می شد، اما با عشق و علاقه ای که نسبت به امام و راه امام داشت، در راهپيمايي ها و فعالیتها حضوری فعال داشت. دوران جنگ نیز، جانانه براي دفاع از ناموس و شرف در راه خدا جانبازي می کرد.
شهيد جلال محمودي در سال 1333 در ده بزرگ سي سخت ، در خانواده اي مسلمان و كشاورز ديده به جهان گشود . پس از آنكه به سن هفت سالگي رسيد به مدرسه رفت و دوران ابتدايي را در دبستان ده بزرگ به پايان رسانيد .
با اینکه وقت زیادی نداشت اما زحمات و تلاش زیادی را تحمل می کرد، در تربیت ما خیلی کوشا بود و همیشه ما را به راه راست هدایت و ارشاد می کرد. هیچ وقت در کارهایش اجبار نمی کرد، همیشه با عملش ما را شیفته خود می کرد .