خاطره ای خواندنی به روایت از شهید «حسین اسماعیلی عقدا»؛
خوشحال شدم با صداي گلوله به حال خودم برگشتم مثل اينكه عراقي ها تير خلاص به مجروحين مي زدند و من احساس خفگي مي كردم و مشکل تنفسي داشتم...به علت سختي و خونريزي زياد شهادتين خودم را خوانده بودم مثل آنكه فرداي آنروز بچه ها به عراقي ها پاتک زده بودند و آن منطقه را پس گرفته بودند و جهت پاكسازي تمام كشته ها را پشت كاميون و آمبولانس مي انداختند و به عقب مي بردند همين كه بالاي سرمن آمدند جنازه را كه از روي من برداشتند يكي از آنها گفت: اين كشته كه معلوم نيست ايرانيست يا عراقي نارنجك دارد.