در کلاسهای قرآن که به شیوه سنتی در روستا و در مسجد محلات شهر برگزار می شد روخوانی قرآن را یاد گرفت و با قرآن مأنوس بود و بیشتر اوقات فراغتش صرف خواندن قرآن می شد...
در راهپیمائی ها و تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت فعّال داشت و از گروهکهای ضد انقلاب متنفر بود و همواره علیه آنها حرف می زد.به همین خاطر در روزهایی که ضد انقلاب در منطقه حضور داشتند وی را دستگیر و مدت چهل روز در بازداشت آنان به سر برد...
شب قبل از شهادت از من اصرار کرد تا سحری بیدارش کنم.فردای آن روز به حمام رفت ،لباس های نو به تن کرد و سر کار نرفت و خود را برای حضور در راهپیمائی 15 خرداد سال 63 آماده نمود...
به همراه سه خواهر دیگرش در میان بازی های کودکانه بر اثر بمباران دشمن بعثی درصبح روز15خردادسال63درخاک وخون غلطیدومظلومانه پَرپَر شد و به خیل عظیم شهدای هشت سال دفاع مقدس پیوست...
درروز حادثه عبدالله گم شده بود و بقیه اعضای خانواده به دنبال او می گشتند و پس از جستجو های زیاد پیکرش در بیمارستان سقز توسط مادر داغدارش شناسایی گردید...
دست در دست خواهر بزرگش خانه را ترک کردند که مظلومانه مورد حمله هوایی دشمن بعثی قرار گرفتند و در حالی که دستانشان به هم حلقه شده بود هردو به شهادت رسیدند...