خاطره - صفحه 45

خاطره

خاطره ای از شهید عملیات کربلای 5 موسی نصیریان: مطمئن باشید جایی حساب میشه

برای اینکه مطمئن شوم عاقلانه تصمیم می گیره، گفتم: چون دفتر آماده به خدمت سربازی نگرفتی، این جبهه رفتنات جزء سربازیت حساب نمی شه.موسی لبخندی زد و گفت : مطمئن باشید جایی حساب می شه که از سربازی خیلی بالاتره.

اشکی به پهنای صورت

محمدجواد میانداری از رزمندگان غیور استان زنجان د خاطرات خود چنین می‌گوید: خبر بیماری امام هم از تلویزیون پخش شد، همراه با صحنه‌هایی از ایشان که روی تخت بیمارستان بودند.

قول مردانه یک خلبان شهید برای شفاعت خواهر

خواهر شهید خلبان موسی الرضا پوررحمتی از سخنان برادر خود چنان روایت می‌کند: :” اگه دعا کنید شهید شم، اونجوری که خودم دوست دارم قول مردونه میدم همتونُ شفاعت کنم”.

به اشتیاق فردا خواب به چشم کسی نمی رفت

مرتضی تحسینی از خاطرات خود چنین روایت می‌کند: گوینده رادیو شنوندگان را به شنیدن اطلاعیه ی مهمی در مورد ایران از طرف صدام در دقایقی بعد دعوت کرد.
خاطراتی از شهید احمد امی

پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند

پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند. بعد از 2روز مبارزه سخت بین گارد جاویدان و سربازان نیروی هوایی که مردم به آنها کمک می کردند بسیاری از سربازان و مقامات ارتش به مردم پیوستند و چند پادگان و پاسگاه پلیس به دست مردم افتاد .
خاطره شهید محمد رضا حسینیان مقدم

وداع آخر برادر با برادر شهید

شهید محمد رضا حسینیان مقدم، بيستم مرداد 1346، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش رضا، کارگر کارخانه حریر مخمل بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. بيست و يكم دي 1365، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای دارالسلام کاشان واقع است.

خاطره / صدای یک شهید

حاج معرفت الله محمدی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در خاطرات خود می‌گوید: مهرماه سال ۶۳ در معراج شهدای کرمانشاه مشغول بودم. شهدا را از مناطق مختلف جبهۀ میانی می آوردند. بعد از شناسایی و تشخیص هویّت، آنها را با کامیون یخچال دار به تهران اعزام می‌کردند.
خاطراتی از شهید داود خاکساری

انار بهشتی

بیایید هر سه نفر این انار را بخوریم .چون این انار برروی قبرشهید بوده و برای او خیرات شده حتما متبرک و متشرف است و هر کس از آن تناول کند، شهید می شود

خاطرات یک امدادگر/ چهره های نورانی، لب های خندان

چهره شهدا را به خوبی به یاد دارم. اکثر آنها تبسم به لب داشتند. به خاطر دارم یک روز درگیری شدیدی بود که از دو طرف هم نیروهای زیادی جان خود را از دست دادند.
خاطره‌ای از امیرخلبان یداله واعظی/

در دل آتش وجدان‌مان اجازه نداد بچه‌ها را تنها بگذاریم

امیر سرتیپ خلبان یداله واعظی جانباز 70 درصد، در 15 مهر سال 61 به خلبان هلیکوپتر مورد اصابت دشمن قرار گرفت و به درجه جانبازی نائل آمد.
یادی از شهدای دانشجو(3)/ خاطره‌ای از شهيد خليل عزت شوكتي

لبخندی که شهید شوکتی با رفتنش بر لبان مادر جای گذاشت

دوم بهمن 1342 ، شهيد خليل عزت شوكتي در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش اسماعیل،کارمند بود و مادرش رقیه نام داشت. دانشجوی دوره کاردانی در رشته تربيت معلم بود.
خاطره

بلا مختص دوستان خداست / شهيد محمدعلي غلامي

«البلاء للولاء» و بلا و سختي، مختص دوستان خدا است. چرا كه در بلا و سختي است كه مردانگي مرد ظهور پيدا مي‌كند..
در سالروز شهادت شهید«صفر مشهدی» منتشر می شود؛

جلوه های معنویت در روحیه عاشق شهادت

هر موقع آتش خمپاره عراقيها شدت مي‌يافت همرزمهايش داد مي‌زدند «مشهدي» چرا بيكار نشستي. سريع قرآن بخوان و شهيد با خواندن قرآن به آنها دوباره روحيه مي‌داد و خيلي وقتها هم بعضي رزمندگان مي‌گفتند: مشهدي اين چه موقع قرآن خواندن است. دراز بكش كه خمپاره‌ها مي‌بارند و همه با تعجب مي‌ديدند كه او فقط حواسش به خدا و خواندن قرآن است.
خاطره

پيروز خواهيم شد/ شهيد محمد عليايي

ماموستا، خوشحالم که افتخار همراه بودن با شما را دارم. آرزویم همیشه مردن در رکاب شما بوده است. ملاحیدر از وی دلجویی می‌کند و می‌گوید: مسلمان بودن و مسلمان ماندن نیاز به تحمل و مقاومت دارد. انشاءالله پیروز خواهیم شد...
شهید حمید شریف الحسینی

شهیدی با دو تولد ، دو پرواز ، یک نام

شهید حمید شریف الحسینی 12 بهمن ماه 1342 در کاشان ، به دنیا آمد .پدرش کارمند کارخانه حریرو مخمل کاشان و مادرش خانه دار بود....س از ساعت ها مقاومت در برابر آتش سنگین دشمن در ظهر روز پنج شنبه دوم آبان ماه 1362 ،حمید به آرزوی دیرینه اش که لقای یار بود رسید و در گلزار شهدای دارالسلام کاشان آرام گرفت.
شهید اکبر میرزایی کاشانی

دایی اکبر جبهه ها

شهید اکبر میرزایی کاشانی ، هشتم بهمن ماه 1321 در کاشان به دنیا آمد . پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود.اکبر که هم در جهاد و هم در جبهه به دائی اکبر معروف شده بود دوباره به جبهه رفت و در عملیات محرم شرکت کرد.تا اینکه در14 آبان ماه 1361 در موسیان به شهادت رسید. در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد.
خاطره‌ای از شهید سید حسین صادقی؛

شهیدی که همه پیش بینی هایش درباره شهدا درست از آب درآمد

همرزم شهید سیدحسین صادقی از دوست خود چنین می‌گوید: روزی در جبهه دیدم که سید حسین صادقی یک کاغذی در دست دارد و نام بچه ها را در آن نوشته است از او پرسیدم که این چه کاغذی است و تو در داخل آن چه می نویسی ؟

پشت تپه‌های ماهور(11)/ حفره روباه‌ها

چند دقیقه بعد ضد هوایی‌های خودی شروع به کار کردن. صدای فرمانده یگان را شنیدم که بین بچه‌ها می‌دوید و داد می‌زد: «ماسک! ماسک‌هاتونو بزنید. احتمال داره شیمیایی بزنن.»
شهدای آبان

مختصری از وصیتنامه شهید اكبر باقرپور؛ مژده شهادتم را به كوى و برزن خبر دهيد

اينك جز شهادت شويق ديگردر سرم نيست وقلبم آكنده از مهر و علاقه بخدا و درفكر هرچه زودتر رسيدن به معبود و آفريننده خويش هستم.
برشی از کتاب خواندنی به مساحت آسمان

دلاور مازندرانی که نابینایی چشم هایش مانع حضورش در جبهه نشد

خاطره اى از اصابت تركش به چشمان شهيد حميد اسماعيلى به نقل از غلام على حاجيان(دوست شهيد) كه برگرفته شده از كتاب به مساحت آسمان مى باشد و توسط نويد شاهد مازندران منتشر شد.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه