کتاب سوختگان وصال

کتاب سوختگان وصال

يال در يال طوفان گذشتند…

بوي مرد و غبار سفر داشت،بافه ي برفي يالهايش/ مثل آشوب بوران شب بود،تندر شيهه شيهه صدايش/ سايه طرح شبديز شيرين،آذرخشي كه رخش تهمتن

وقتي تمام دردها،ناگفتني هستند...

بگذار!روح شعر هايم،بي قرين باشد/ بگذار!مضمون،در حجاب آستين باشد/ هر كس كه از مضمون سيب وعشق و آدم گفت

و باد مي آيد و هي خاكسترش را...

باد از كنارم رد شد و خاكسترم ريخت، يك چندم من،از تمام پيكرم ريخت/ دنبال نيم ديگرم مي گشتم، اما، آن اتفاق افتاد و نيم ديگرم،ريخت

هيچ كس،مثل تو...

هيچ كس،مثل تو اي خوب مرا ناز نكرد /در شب تيره ي من، پنجره اي باز نكرد/ هيچ كس،شعر مرا،تا نفس باد نبرد

همراه نسيم آمدوتا خلوت گل رفت...

يك سلسله داغ دل وتكرار شدنها، روييدن و باليدن و بسيار شدنها/ بر تاول ديرينه ي اين زخمنمك سود، مرهم نفشانيم، ز تيمار شدنها

هزار منحني درد و عشق و تنهايي...

چنان هسير خزان، برگ و بار قلبش بود،كه عضو عضو تنش، بي قرار قلبش بود/ عجيب بود كه بعد از گذشت اين همه سال، هنوز ماهي عقلش، دچار قلبش بود
سوختگان وصال، نكوداشت جانبازان شيميايي

جرتان با خداي درياها

آي،اي ميوه هاي باغ بزرگ! گر چه پيشيته ي شما كالي است/ همه تان را رسيده مي بينم، خنده هاتان،عجيب امسالي است
سوختگان وصال، نكوداشت جانبازان شيميايي

نفس هاي زخمي...

اي پر كشيدنت، گذر از درد و داغ ها، دارد هنوز عطر تو را، كوچه باغها/ اينك به يمن نام تو در بزم قدسيان، خالي شوند و بار دگرپر، اياغها

نشسته در آتش!

ايستاده مي ميرند، در تب پريشاني/ عاشقان"يا زهرا" عاشقان ايماني

نسخه هايش دروغ مي گويند، من كه مي گويم او جنون دارد

نسخه هايش دروغ مي گويند، من كه مي گويم او، جنون دارد/ من كه باور نمي كنم خورشيد، سرطاني به رنگ خون دارد

مي توانستي اي كاش! از من شهيدي،بسازي…

اي نگاه تو سرشار،از عطر مهمان نوازي/ زير باران بي رحم اين عشقهاي مجازي/ كي تنور گلوي تو،مي خواند آواز آتش؟

گل گلزار داوودي ترين گلهاي عالم بود...

دو تا جام هلاهل بود،چشمانش،نمي فهمي/ ولي با مرگ مي رقصيد،دستانش،نمي فهمي/ گل گلزار داوودي ترين گلهاي عالم بود

گفتند: شمشيرهارا، در قاب خاتم، بگيريد!

گفتند از صلح!گفتند: جنگ افتخاري ندارد/ گفتند:اين نسل ترديد،با جنگ كاري ندارد/ گفتند:شمشيرهارا،در قاب خاتم،بگيريد!

كنون زمانه شاعر،چه از تو بنويسد؟

زمانه خواست ترا،ماضي بعيد، كند/ ضمير غايب مفرد كند،شهيد كند/ شناسنامه ي درد تو را،كند تمديد

كسي كه بغضش را، تكه تكه خورد...

كسي به ناله ي آتش، سپرده گوش اينجا/ شبيه خاك كسي ميكند خروش اينجا/ كسي شبانه ز نرگس، سراغ مي گيرد

قفل در هاي رشادت را، شما وا كرده ايد...

عشق،جز در تاول اين دست و پا،معنا نشد/ هيچكس مثل شما،با شور خود،شيدا نشد/ هيچ شعري،مثل زخم وتاول اين دست وپا

كبوترها همه آماده پرواز در باران...

سكوتو جمجمه،سنگر،صداي موشها،باران / دو پا، يك دست،مي آيند چشم انداز نخلستان/ سپس،هي سرفه هاي خشك وكشدارو كشنده،مرد

عشق، يعني كبوتري بي پر...

از من و نيلي نگاه من، مانده تنها كبوتري، زخمي/ مي نويسم تمامي خود را، بر ورقهاي دفتري زخمي /خاطرات بلند پروازي، از كسالت، به خاك افتاده است

طنين هق هق ابري!...

و زخم شانه ي من هست،تكيه گاه دلت/ شكفته شد گل احساس،در پناه دلت/ طنين هق هق ابري كه چون ستاره،شبي

صدا،صداي خودش بود…

صدا،صداي خودش بود،آب،در اتش/ و سينه سوخته تر،آفتاب،در آتش/ نسيم راه مي افتادو آسمان مي ريخت
طراحی و تولید: ایران سامانه