خاطرات شهید گمنام

خاطرات شهید گمنام
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (19)

کسی نمی دانست عراقی ها او را کجا دفن کردند

سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی خمیده و نحیف مشغول نماز بود. دشت های اطراف روستای چنگوله همه او را می شناختند. گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند.
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (شماره 6)

در انتهای افق

قرار شد حاج احمد به عنوان نماینده نظام راهی سوریه شود. برای کمک به نیروهای سوریه و لبنان در نبرد با اسرائیل. قمستی از نیروهای لشگر را نیز برای این کار آماده کرد.
طراحی و تولید: ایران سامانه