شهید قربان علی غربا

شهید قربان علی غربا

نام پدر: نوروزعلی
تاریخ تولد: 1321/1/1
تاریخ شهادت: 1365/7/17
محل شهادت: خندق
مشاغل: بسیجی
محل تولد: سمنان - دامغان - دامغان
علت شهادت: ...........
محل دفن: بلوک: نام گلزار:امامزاده اسماعیل طزره 1 شهر:سمنان - دامغان
زندگی

شهید قربانعلی غربا فرزند نوروزعلی و زينب، يکم فروردين‌ماه ۱۳۲۱ در روستای طرزه از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. در سوم ابتدایی درس را رها کرد. برای تأمین هزینه خانواده به کشاورزی پرداخت. در روستای بق دامغان، زندگی مشترک را با همسرش شروع کرد و صاحب هفت فرزند شد. سال‌ها در روستا عضو شورا بود. به مردم در کار حمام سازی، آبیاری و دیگر امورکمک می‌کرد.

مادر، گوهر زندگی شماست

از طرف بسیج به جبهه رفت. مدت نود و دو روز به عنوان تک‌تیرانداز خدمت کرد. فرزند شهید نقل می‌کند: «شب اعزام بود و آخرین لحظات وداع. سرم را روی زانوی پدر گذاشته بودم. پدر از سر مهربانی دستی بر سرم کشید و گفت: «نمازت را بخوان و فراموش نكن! درس بخوانید و مادر را اذیت نکنید. او گوهر زندگی شماست.» او رفت تا ناموس و شرفش حفظ شود و از میهنش دفاع کند.»

وی سرانجام هفدهم مهرماه ۱۳۶۵ در خندق عراق بر اثر اصابت ترکش، به شهادت رسيد. پيکر وی را در گلزار شهدای روستای طزره شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.

وصیت

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید:

شهادت تقدیری است الهی، که نصیب همه نمی‌شود

با سلام و درود فراوان بر رهبر عظیم‌الشان انقلاب اسلامی ایران، نایب بر حق امام زمان (عج) و درود بر شهدای صدر اسلام تا انقلاب و جنگ تحمیلی ایران که با ایثار خون خود، درخت اسلام را آبیاری کرده‌اند. شهادت تقدیری است الهی، که نصیب همه افراد نمی‌شود. اینجانب بر حسب وظيفه شرعی، به حکم خدا و به فرمان پیشوای شیعیان جهان اسلام، عازم جبهه‌های حق علیه باطل شدم که از اسلام عزیز دفاع کنم.

فرزندانم را به ولایت مولایم علی (ع) هدایت کنید

پیام من به شما ملت همیشه در صحنه ایران این است که هیچ وقت امام (ره) را تنها نگذارید و جبهه‌ها را خالی نگذارید و تا این ساعت که همیشه در صحنه بودید و جبهه را پر کردید، باز هم جبهه‌ها را پر کنید و وحدت را حفظ کنید. پیام دیگر من به خانواده‌ام این است که صبر را از زینب (س) سرمشق بگیرید و فرزندان مرا به ولایت مولایم علی (ع) هدایت کنید.

 

خاطره

این خاطره به نقل از فرزند شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

وظیفه و سنگر شما، درس و مدرسه است

همه فامیل جمع شده بودند. بابا می‌خواست برود. گفتم: «چند تا بچه داری؟ اگه بری و شهید بشی ما چه کار کنیم؟ بذار من برم!» حرف همیشگی‌اش را تکرار کرد: «شما آینده‌سازان این مملکت هستین! باید درس بخونین! من می‌رم! شما هم اگه خواستی بعداً برو!»

گفتم: «من مجردم، شما هفت تا بچه دارین! بهتر نیست من برم؟» جواب داد: «خدمت به مملکت، به زن داشتن و نداشتن بستگی نداره؛ اما الان وظیفه‌ات درس خوندنه و سنگرت هم مدرسه است.»

 

چندرسانه‌ای
طراحی و تولید: ایران سامانه