قيام 15 خرداد 1342؛ نقطه عطف نهضت اسلامي مردم ايران
دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
هدايت الله بهبودي
قيام 15 خرداد 1342 به درستي نقطه عطف نهضت اسلامي مردم ايران نام گرفت؛ از اين نظر كه سرآغاز حركتي گرديد كه 15 سال بعد منجر به فروپاشي نظام شاهنشاهي در ايران و جايگزين حكومتي جديد شد.
تقابل برخي گروههاي اجتماعي با حكومت، از دوره قاجار شكل آشكاري پيدا كرد؛ و از آن جمله بود گروه روحانيان. اين رويارويي چه به جهت پيشگامي و چه از نظر عمق آن، تفاوتهايي با ديگر گروهها، همچون روشنفكران داشت. ذات اين تفاوت به قدرتي بازميگشت كه در نهاد مرجعيت نهفته بود. از اين رو وقتي در اول دهه چهل يك بار ديگر روحانيان با نهاد قدرت رو در رو قرار گرفتند، امر بيسابقهاي پديد نيامد. هم در دوره قاجار و هم در دوره پهلوي اوايل اين تقابل با ضعف يا شدت خود را نشان داده بود. اما آن چه كه پانزدهم خرداد 1342 را از حوادث پيش از خود متمايز كرد، دگرگوني در انديشه سياسي روحانيان بود كه بنيانگذار آن كسي نبود مگر امام خميني.
بيش از اين قدرت سياسي كه در پيكر حكومت تجلي مييافت، با قدرت مذهبي كه در نهاد مرجعيت نمايان ميشد، خواسته و ناخواسته معتقد به همزيستي بودند. اين اعتقاد با اين كه در دوره پهلوي اول از طرف رضاشاه مخدوش شد و شاه آشكارا درصدد حذف قدرت مذهبي برآمد، اما ناكامي او در مرحله عمل، تجربهاي شد براي وارث تاج و تخت پهلوي كه بپذيرد اين دو قدرت تا زماني كه به صورت دو دايره متباين بسر ميبرند، تحمل قدرت مذهبي براي حكومت بياشكال و چه بسا بيدردسر خواهد بود؛ كه در واقع چنين نيز بود. بررسي مجموعه حوادثي كه در تاريخ معاصر ايران بين قدرت سياسي و قدرت مذهبي پديد آمده، نشان ميدهد كه اين دو نهاد، با وجود تخالفها و تقابلها در طول يكديگر بسر بردهاند.
پس از قيام 15 خرداد، گسست بينظيري ميان اين دو نهاد به وجود آمد، به نحوي كه قدرت مذهبي سنت ديرين همزيستي با قدرت سياسي را كنار نهاد و در عرض آن قرار گرفت. اين پديده مبتني بر نظريهاي تازه بود. نهاد مرجعيت ديگر تمايلي به نظارت يا حمايت از قدرت سياسي نداشت؛ آن چه ميخواست به دستگيري قدرت سياسي بود. و اين يعني دگرگوني عميق در همه ساز و كارهاي حكومت: انقلاب. البته اين نگاه جديد در آن اوان عموميت نداشت، نه در بين روحانيان و نه در بين آحاد مردم، كه اگر اين چنين بود، آن چه در 22 بهمن 1357 رخ داد، پانزده سال زودتر به وقوع ميپيوست. اين اعتقاد ابتدا در وجود امام خميني و سپس در بين گروهي اندك از شاگردان ايشان پديد آمد. تعميم و تعميق آن نيازمند زمان بود.
در پانزدهم خرداد 1342 تاوان اعتقاد به اين نظريه، هم از طرف گروهي از مردم )با ريخته شدن خونشان( و هم از طرف گروهي از روحانيان )با راهي شدن به زندانها( پرداخت شد. امام نيز اگر به زندان افتاد و مدتي تحت نظر قرار گرفت، اگر دولت شاه تصميم به اعدام ايشان گرفت، اما دليل حمايت مراجع و روحانيان ديگر از اين كار منصرف شد، و اگر به تبعيد رفت و پانزده سال دور از وطن ماند، به خاطر اعتقاد به اين ديدگاه و پافشاري بر آن بود. امام خميني براي به كرسي نشاندن اين عقيده، شكيبايي را پيشه خود ساخت تا بر اساس سنت تاريخ، زمان مبارزات آشكار و به حركت واداشتن توده مردم فرا رسد. در سيزدهمين سال ديدهباني او بود كه نخستين حركتهاي تودهاي پس از درگذشت مرموز فرزند ارشد ايشان در نجف و تلاطمي كه آن حادثه در ايران به وجود آورد، آغاز گشت.
شاه خرسند از سركوب قيام 15 خرداد، پرونده قدرت مذهبي را بسته ديد و طبق سنت سياسي بلوكي كه وابسته به آن بود، چنين انگاشت كه تهديدها و تعارضهاي بعدي منشايي جز كمونيستها نخواهد داشت.
شاه و دولتهاي بالاسر، با همين تصور، اقداماتي را كه اصلاحات، نوسازي و آباداني نام دادند، آغاز كردند تا زمينههاي احتمالي شورشهاي كارگري و دهقاني را كه ممكن بود با سر انگشتان همسايه شمالي شكل گيرد، از بين ببرند، اما آن چه اهميت داشت تامين امنيت اقيانوس هند و خليج فارس براي امريكا و نيز فراهم شدن پشتيبانيهاي اقتصادي و امنيتي براي اسرائيل بود. شاه در اجراي اين ماموريت موفق بود، اما فروش استقلال ايران براي محمدرضا پهلوي بهاي سنگيني در پي داشت. او ناخواسته همه اسباب و لوازمي را كه اجازه بروز دوباره قدرت مذهبي را ميداد، فراهم كرد، و زماني كه پرونده به ظاهر بسته شده اين قدرت در سال 1357 گشوده شد و قدرت مذهبي براي گرفتن قدرت سياسي قامت افراشت، ناباورانه كشور را ترك كرد و به احتمال زياد، با همين ناباوري، مرد.
نظر شما