مروری بر زندگینامه شهید فرامرز به آفرین
فرامرز دوران اولیه کودکی را در چنین محیطی گذراند و اندکی بعد وارد مدرسه شد واین مسیر را تا پایان سال ششم ابتدایی ادامه داد. او اگر چه از هوشی سرشار و ذوقی بسیط و استعدادی شکوفا بهره مند بود اما گرفتاری و احتیاج خانواده او را بر آن داشت که از تحصیل چشم پوشیده و بکار مشغول گردد. پس از چندی متارکه والدینش سبب شد تا مسوولیت و سرپرستی مادر و برادر و دو خواهرش بعهده او محول گردد و همین مساله او را بیش از پیش غرق در تفکر و کار نمود. فرامرز با وجود سن کمی که داشت بخاطر مشقاتی که متحمل شده بود رنج را خوب می شناخت و بظلام حاکم بر اجتماع تو جبر تحمیلی آن واقف بوده و از این رو اکثراً در افکاری انتهای خویش غوطه ور بوده و پیوسته جستجو گر راهی بود تا از آن طریق گامی در جهت نفی نشانه های تظلم بر دارد. شهید فرامرز به آفرین با اعتقادات مذهبی سخت پای بند بوده و در اکثر مجالس و مجامعی که بر این مبنی شکل می گرفت شرکت می کرد.
زندگی فرامرز روال عادل خود را بدین گونه طی می کرد و زمان بدین منوال می گذشت تا انیکه ملت غیور و مسلمان ایران بر رهبری زعیم عالیقدر خمینی کبیر بر علیه ستمی 2500 ساله مردانه قد بر افراشت و قیامی را آغاز نمود که بر علیه تمام طاغوتیان روزگار به ویژه رژیم منفور پهلوی بود.
با آغاز نهضت اندکی جو سیاسی موجود تغییر کرد و رژیم با تعویض مهره ها به فریب مردم پرداخت اما خلق مصمم و مومن هدفش را می شناخت و از هیچ مانعی در راه رسیدن با آرمانش نمی هراسید و بدین گونه هرچه رژیم و وابستگانش اعمال و جنایات شیطانی خویش را گسترده تر می ساختند امت غیور و مسلمان ایران بر همت خویش می افزود ایجاد حکومت نظامی کشتارهای بیرحمانه و قتل عام مردم بی پناه همه و همه کوچکتر از آن بودند که ملت مومن و با اراده را که از قائدی عظیم الشان و پیشوائی بی همتا پیروی می کرد از مقصود باز دارد. آری دامنه قیام مردم روز به روز گسترده و گسترده تر گردید تا سرانجام طاغوت بزرگ، محمد رضای کثیف این جانی شیطان صفت قرار را برقرار ترجیح داده و از ایران گریخت و در تعاقبش بختیار این عامل سر سپرده آمریکا به عنوان نخست وزیر زمام امور را در دست گرفت.
اما این کار هم چیزی را تغییر نداد و قیام همچنان شکوهمند و استوار ادامه داشت و با بازگشت افتخار آمیز رهبر بزرگ از هجرت و پیوستن به توده ها مقدمات زوال کلی رژیم فراهم و سرانجام در روز 22 بهمن ماه سال 1357 مردم با حمله به پادگانها و نبرد مسلحانه همه شهامت و رشادت و ایمان و ایثار خویش را به نمایش گذارده و با همه وجود بر رژیم طاغوتی و وابستگان آن یورش بردند شهید فرامرز که به تقاضای شغلش در طول انقلاب بارها بارها به نجات مصدومان و مجرومان شتافته و با از خود گذشتگی و جان بر کفی بسیاری را از مرگ رهانیده بود آن روز خسته و کوفته با سفیر آژیر ماشینش به همه خیابانها سر می کشید و طبق معمول بیاری زخمیان میشتافت آری او مشغول انجام وظیفه بود که رادیو اعلام نمود که در میدان ارک و حوالی ساختمان صدای ایران درگیری سختی بین مردم و افراد گارد در گرفته ودر خواست نمود تا آمبولانسها و همچنین مردم برای کمک به مجروحین با آن نقطه بشتابند فرامرز با شنیدن این خبر با سرعت هرچه بیشتر به طرف میدان ارگ حرکت کرد و در زمانی خیلی کوتاه خود را به آنجا رسانید.
وی که در معیت گروه امداد بیمارستان فیروزگر و دو پزشک و چند خدمه راهی محل حادثه گشته بود. بلافاصله پس از ورود به کمک مجروحان شتافت و در زیر رگبار مسلسل شجاعانه مصدومین را به آمبولانس منتقل می ساخت و هنوز بیش از چند مجروح را منتقل نکرده بود که ناگهان دژخیمان گاردی که در پشت بام سنگر گرفته بودند پیکر پاک او را آماج گلوله ساختند.
در این درگیری یک تیر به پای پزشک و سه تیر هم به فرامرز اصابت نمود. پس از این برخورد سایر امدادگران فرامرز را به بیمارستان شرکت نفت اعزام نمودند و بلافاصله نماینده بیمارستان فیروزگر نیز در محل حاضر شد و چون بیمارستان شرکت نفت بعلت ازدیاد مجروحین نمی توانست فرامرز را فوراً باطاق عمل بفرستد وی را به بیمارستان شرکت نفت بعلت ازدیاد مجروحین نمی توانست فرامرز را فوراً باطاق عمل بفرستد وی را به بیمارستان ایرانشهر انتقال داده و در آنجا او را تحت عمل جراحی قرار می دهند و موفق می شوند یک گلوله را از بدن او خارج سازند ولی دو گلوله دیگر در بدن او باقی می ماند اقدامات و عملهای جراحی دیگر هم که بر روی فرامرز انجام شد متاسفانه سودی نبخشید و سرانجام پس از 11 روز درگیری با مرگ در غروب روز دوم اسفند ماه سال 1357 ندای حق را لبیک گفت:
شهید فرامرز به آفرین که به اتفاق خانواده اش در خانه شوهر خواهرش مستاجر بود علاوه بر سرپرستی مادر مسوولیت دو خواهر و یک برادر را بعهده داشت. او از دو روز قبل از شهادت به منزل نیامده بود و در این مدت یکبار تلفنی با مادرش تماس گرفته و در مقابل ناراحتی مادرش گفته بود که :
من چگونه بخانه بیایم در حالیکه برادرانم زخمی هستند و احتیاج به کمک دارند آری او این گونه می اندیشید و همواره خدمت به خدا و خلق سرلوحه همه اعمالش بود و نیز اینکه به رهبر بزرگ خمینی کبیر صادقانه عشق می ورزید وی به هیچ حزب و دسته و گروهی جز پا برهنه گان و مستضعفین زمین وابستگی نداشت و سرانجام نیز در راه آرمان طبقه خویش که وارثان بحق زمین اند عاشقانه شربت شهادت نوشید و در غروب دوم اسفند ماه سال 1357 سفیر موهش آمبولانس شوم فضا را شکافت و پیکر مطهرش را بمیعاد خاک برد.