زندگی نامه شهید معظم حسن کشاورزی
زندگی
نامه شهید حسن کشاورزی
نام پدر: يوسف
محل تولد: تهران
تاريخ تولد: 1341/5/9
مدرك تحصيلي: ديپلم
رشته تحصيلي: علوم تجربي
وضعيت تأهل: مجرد
شغل شهيد: محصل
تاريخ شهادت: 62/6/28
نحوه شهادت: بر اثر اصابت تركش به قلب
محل شهادت: سردشت (كردستان)
نشاني مزار: بهشت زهرا28
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید حسن کشاورز در روز نهم مرداد ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و یک در خانوادهای مذهبی در یکی از جنوبیترین محلات تهران بنام خزانه فلاح دیده به جهانی گشود که هرگز نتوانست او را بفریبد و چون تولد او مصادف با شهادت دومین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت حضرت امام حسن مجتبی (ع) بود والدینش وی را حسن نام نهادند.
هنوز چندی از تولد وی نگذشته بود که والدینش متوجه شدند که پاهای او حالت طبیعی ندارد و بطرف داخل خمیدگی دارد بنابراین برای معالجه او به اکثر اطباء تهران مراجعه نمودن ولی معالجات آنها سودی نبخشید. با رشد نمودن و بزرگ شدن وی و پس از اینکه به راه افتاد هنگام راه رفتن قسمت بیرونی پاها را روی زمین میگذاشت و نمی توانست کف پایش را به زمین بگذارد.
پس
از اینکه از معالجه او توسط پزشکان نومید شدند والدینش به فکر افتادند تا از برکات
هشتمین پیشوای شیعیان جهان بهره مند شوند بنابراین تصمیم گرفتند وی را برای گرفتن
شفا به مشهد مقدس ببرند.روزی که مادرش با شهید در قطار بسمت شهید میرفتند در قطار
شخصی راه رفتن او را دید و پس از اینکه از وضع جسمانی او آگاه شد به مادرش گفت که
در شهر مشهد یک نفر قصاب است که قبلا کودک او را هم که مانند شهید ناتوان بوده
معالجه کرده است و سفارش کرد که شهید را به نزد آن شخص ببرند . والدین او در شهر
مشهد به قصاب مورد بحث مراجعه کردند و او پس از دیدن او سفارش یک جفت کفش مخصوص
برای او میدهد و میگوید هر وقت
کفش ها حاضر شد کفش ها را با کودک پیش من بیاورید.
پس از حاضر شدن کفش ها قصاب مزبور کفش ها را به پای شهید میپوشاند و بعد خطاب به مادر شهید میگوید فکر نکنید که این کفشها پاهای بچه شما را مداوا میکند و بعد اشارهای به صحن مطهر حضرت رضا (ع) کرده میگوید مداوا کننده اصلی آنجاست و من فقط یک وسیله هستم بروید و شفای فرزندتان را از حضرت بخواهید. پس از شنیدن این حرف شهید و مادرش مدت ده شب را در حرم مطهر حضرت رضا (ع) به روز میآورند و پس از اتمام زیارت به تهران مراجعه میکنند و بیش از سه یا چهار ماه طول نکشید که پاهای شهید بهبود یافت.
شهید تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از مدارس نزدیک به منزل خود به پایان رساند و به دوره راهنمائی پا گذارد. در سنین نوجوانی خصوصیات بارز اخلاقی او آشکار تر میشد از جمله آنها یکی این بود که چون منزل آنها در جنوب شهر و در یک محله فقر نشین بود او از پوشیدن لباس نو خودداری میکرد و میگفت من خجالت میکشم که لباس نو بپوشم و اگر لباس تازه ای میخرید تا یکبار شسته نمیشد آنرا نمی پوشید. در لباس پوشیدن بی نهایت ساده بود.اوقات فراغت خود را به مطالعه یا ورزش میگذارند از سینما و سایر تفریحات ناسالم رایج در آن برهه از زمان بشدت منزجر بود و باقی وقت خود را به کمک کردن به پدرش در مغازه میگذراند.
به مادیات اصلا توجهی نداشت حتی بارها به پدرش گفته بود که شما چرا زیاده بر حد فعالیت میکنید چرا برای دنیا حرص میزنید مال دینا برای چه کسی مانده و صحبتهایی از این قبیل.
با
نزدیک شدن به انقلاب شکوهمند اسلامی کشورمان رشد فکری او تکامل
مییافت و همواره به والدینش میگفت به همسایه ها کمک کنید و از حال آنها
بی خبر نمانید و اگر آنها به چیزی یا
وسیله ای نیاز داشتند به آنها بدهید و فکر
خراب شدن یا از بین رفتن آنها را نکنید.
در شروع انقلاب در تظاهرات و پخش اعلامیه شرکت میکرد و یکبار نیز در رابطه ، پخش اعلامیه امام مورد تعقیب قرارگرفته بود که توانست خود را نجات دهد.
همواره به پدرش سفارش میکرد که مراعات حال مردم را بکند و مبادا که جنس را گران بفروشد، یا به مردم اجحاف کند در اوائل انقلاب پدرش برنج زیادی برای فروش خریده بود او از آوردن برنج از مغازه به خانه خودداری میکرد و به پدرش میگفت این برنجها را بفروش و درست نیست اینها بماند و باعث شد تا همه برنجها فروخته شد و بدست مردم برسد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به تحصیلات خود ادامه داده و موفق شد در خرداد 1361 تحصیلات دبیرستانی خود را به پایان برساند.با وجود اینکه به او میگفتند از بیماری زمان کودکی استفاده کند و برای گرفتن معافی پزشکی اقدام کند او قبول نکرده و با گرفتن دفترچه آماده بخدمت مهیا رفتن به خدمت مقدس سربازی شد .
با آغاز خدمت دوران آموزشی خود را بعنوان تکاور در پادگان حر شروع نموده و پس از طی دوره آموزشی به جبهه کردستان منتقل شد و قبل از رفتن به کردستان به او یک هفته مرخصی دادند که او به منزل آمد.
پس از پایان مرخصی روزیکه داشت برای رفتن به کردستان با خانواده اش خداحافظی میکرد در پاسخ سوال برادر یازده ساله اش که پرسیده بود کی بر میگردد او را بوسیده و گفت ما به کردستان میرویم ، یا پیروز بر میگردیم یا شهید.
بعد از رفتن به کردستان و دو ماه نبرد قهرمانانه در منطقه سردشت و بانه در یورش ناجوانمردانه عوامل مزدور گروهک کومله به درجه رفیع شهادت نائل شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ