روایت پدرانه از زندگی شهید «امینی»
سهشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۰۰
موقع رفتن ماشینی داشت که به خانواده سپرد و وقتی به او گفتیم پس خودت چه؟ گفت : اگر برگشتم یکی دیگر می خرم، برادرش گفت پس کار و شرکت چه می شود؟ در جواب گفت: ماشین و شرکت چیست؟ اینها که ارزشی ندارد.
نوید شاهد استان تهران: شهید علی امینی/ بیست و نهم اسفند 1343، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسین و مادرش محبوبه نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. مهندس صنایع فولاد بود. از سوی گروه جنگ های نامنظم شهید چمران در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم دی 1359، در سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش به سر و قلب شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای واقع است.
روایتی پدرانه از زندگی شهید «علی امینی» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛
پسرم علی در سالهای قبل از انقلاب خدمت سربازی را تمام کرده بود و در یک شرکت به نام کاویان مشغول به کار شده بود ولی هنوز ازدواج نکرده بود که وارد سالهای بعد از انقلاب شدیم و در سال 1359 که جنگ تحمیلی شروع شد تمام کسانی که در سالهای قبل از پیروزی انقلاب خدمت سربازی رفته بودند مقتضی 56 شدند و دوباره از جانب بنی صدر به خدمت سربازی فراخوانده شدند.
و وقتی این قضیه پیش آمد خیلی ها از رفتن به سربازی به علت خطراتی که داشت خودداری می کردند ولی علی (شهید) از خود اشتیاق خاصی نشان می داد و مدام به من و مادرش می گفت: باید آب و خاک را نگه داشت.
و اول از همه باید کشور را نگه داشت، با اینکه هم شغل خوبی داشت و هم دوران خدمتش را گذرانده بود اما با وجود ممانعت اطرافیان اصرار بر رفتن داشت، موقع رفتن ماشینی داشت که به خانواده سپرد و وقتی به او گفتیم پس خودت چه؟ گفت : اگر برگشتم یکی دیگر می خرم، برادرش گفت پس کار و شرکت چه می شود؟ در جواب گفت: ماشین و شرکت چیست؟ اینها که ارزشی ندارد و هنگام رفتن با امید به شهادت بود که می رفت، قبل از رفتن از تمام فامیل و اطرافیان که در دماوند سکونت داشتند خداحافظی کرد و انگار که می دانست شهید می شود با علاقه ی فراوان راهی جبهه شد.
قبل از اینکه علی به شهادت برسد مادر علی خوابی دیده بود از این قرار که: خوابیده بودم، در خواب دیدم سه کفن در اتاق قرار دارد، ناگهان یکی از ائمه اطهار را دیدم که آمد، دو تا از این کفنها را بلند کرد و باز نمود، و یکی از این کفن ها به همان صورت باقی ماند، هر چه که اصرار کردم این یک را هم باز کن، ایشان فرمودند : باز شدن این کفن را تو نخواهی دید و باز نکردند.
و بعد از یک هفته از این خواب بود که خبر شهادت پسرمان علی را به ما رساندند. خبر شهادت را وقتی من شنیدم (پدر شهید) که در پادگان لویزان چون خبر ناگهانی به من رسید از شدت ناراحتی از پله ها به سمت پایین افتادم و آرام که شدم تازه فهمیدم علی به آرزوی خود یعنی شهادت رسیده است.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان تهران
نظر شما