شرح زندگینامه نوه علامه نجفي از زبان همسر شهيد
او در خانواده ای روحانی که به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت ارادتی دیرینه داشت پا به عرصه وجود گذاشت شاید علاقه سیری ناپذیرش به آموختن علوم و فنون اسلامی را از پدر بزرگش علامه امینی « صاحب الغدیر» به ارث برده باشد از کودکی بواسطه روح بزرگی که داشت و کنجکاوی بی حد و حصدش بسیار در تلاش و تکاپو برای یافتن و حل معاماهای وجودی بود و در همان اوان عشق شدیدی به اسلام و پیروان راستین این مکتب می ورزید.
آنزمان که شبها پس از جستجوی بسیار او را در کنار حرم مطهر حضرت امیرالمومنین علی (ع) می یافتند که گوشه ای آرام گرفته یا زمانی که در روز عاشورا پای پیاده از نجف به صحرای کربلا میرفت به چه می اندیشید و چه محبتی او را اینچنین بسوی رهبران دین جلب می کرد و مگر نه اینکه فطرت پاک و خداجویش او را بدینسو می کشانید.
او
سراپا جهد و تلاش بود و لحظه ای از سرمایه اندک عمر را بیهوده تلف
نمی کرد و در هر کاری نهایت سرعت عمل را به خرج می داد.
در
کودکی با انجام کارهای متعددی از قبیل کار در کارخانه صحافی، تعمیرگاه و غیره با
تکیه بر قدرت و اراده ، خویش سعی داشت تا بر روی پای خود بایستد و بدون کمک گرفتن
از کسی مدارج علمی و اسلامی و عملی زندگی را طی
می کرد او روزها به مدرسه می رفت و عصرها
به سر کار و شبها به کلاس زبان و پس از آن تا پاسی از شب به مطالعه و کسب علم می
پرداخت و در همین زمان در مسجد محل ( لرزاده ) به فعالیت های اسلامی در کتابخانه و
امور دیگر می پرداخت .
در سنین نوجوانی بعلت استعداد و علاقه بیش از حدی که در رشته برق داشت به هنرستان صنعتی کارآموز ، رفت و این سنین در عین حال سالهای آموزشهای اسلامی او نیز بود بطوریکه در عین حالیکه در رشته مزبور پیشرفت می کرد در حل مسائل اسلامی و آموزش قرآن و رد و تحلیل کلیه مکاتب مارکسیستی و غیر اسلامی مهارتی کامل یافت.
در
همین زمان با توجه کامل به خداوند کلیه فرائض و اعمال مذهبی را بجا
می آورد و هیچگاه نماز شبش ترک نمی شد و
از پروردگار برای پیروزی بر نفس اماره یاری می طلبید.
و در این مبارزه همواره سعی داشت با آموختن و عمل به آنچه لازمه اخلاق اسلامی است لحظه ای پا از حدود الهی فراتر ننهد .
از مبارزات سیاسی خود را در دوران هنرستان آغاز کرد ، این هنرستان بواسطه وجود استادانی چون شهید بهشتی و شهید رجائی و گروهی دیگر از مبارزین بارها توسط رژیم منحوس پهلوی بواسطه پخش اعلامیه های امام خمینی و دادن شعارهای ضد رژیم به تعطیل کشیده شد و هنرجویان به بازداشتگاهها کشیده شدند .
در
سالهای پیش از انقلاب نیز که حرکت اسلامی ملت اندک اندک آشکار تر
می شد او نیز به همراه سایر دوستانش در کلیه تظاهراتی که بر علیه رژیم برپا می شد
شرکت می کرد و به نوشتن شعار بر روی دیوارها و نوشتن جنایات و شکنجه های رژیم آریا مهری و پخش آن در
میان مردم و سایر اعمال جهت سرنگونی رژیم می پرداخت .
او در روزهای خونین و تاریخی 17 شهریور تا 22 بهمن همه جا حضور فعال داشت و همراه خیل عظیم مردمی سعی در پیشبرد انقلاب اسلامی و سقوط شاه خائن داشت.زمانی در پادگانها و کاخهای فتح شده توسط مردم به نگهبانی از اموال عمومی می پرداخت زمانی در سنگر مسجد به نوشت اعلامیه های امام و تهیه روزنامه های خبری سیاسی دیواری همت می گماشت و زمانی شبها را تا صبح در خیابانها از سنگرها پاسداری میداد و زمانی با گرفتن اسلحه به رزم مردمی پیوست .
پس از اینکه انقلاب گام اول پیروزی خودو را در 22 بهمن ماه سال 1357 بر داشت او وارد کمیته که در آن زمان تنها حافظ منافع انقلاب در شهرها بود شد و در 17 شهریور ماه 1358 به همراه گروهی به کردستان رفت در آن زمان اوج فعالیتهای گروهکهای ضد انقلاب در نقاط دور دست ایران بخصوص مناطق کردنشین که دولت اسلامی تسلط چندانی بر آن نداشت می بود.
او در این زمان می گوید :
و من المومنین رجال صدقو ما عاهوالله علیهم فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و بدلو تبدیلا
و از مومنین جوانمردانی هستند که با عهدی که با خدا بسته اند وفا می کنند و گروهی از آنها به قضای الهی می پیوندند و گروهی در انتظار مشیت خداوند مانده و هیچگونه خللی در اراده شان وارد نمی شود .
من
به کردستان می روم آرزو دارم بتوانم قدمی در راه تثبیت انقلاب بردارم از طرفی آرزو
داریم به فیض شهادت برسم و از طرفی می خواهم دشمنان را نابود سازم اگر چه من قطره
ای از دریای بیکران مردم هستم اما همین مردم را
می بینم که چون قوم موسی هنگام سختی و درد رهبرشان را تنها می گذارند و اجنبی
پرستان مردم را به بازی گرفته اند و هر جا بلوا بر پا می کنند.
ما فقط اندک مردمی هستند که به گفته قرآن در راه خود راسخ هستند و تا پای جان برایش قدم بر می دارند و با یک اسلحه و صد تیر فشنگ و یک لباس که به تن داشت برای حفظ انقلاب به کردستان رفت و زندگی و همه وابستگی ها را وداع گفت بدون آنکه خیال بازگشت داشته باشد.
او می خواست در راه اسلام جان بدهد و میگفت مگر خون من از آنانکه در پاوه سر بریده شدن رنگین تر است.
پس از آن او بعلت استعدادی که در طرح عملیات نظامی می داشت به فرماندهی منطقه قلقله (جوانرود) برگزیده شد در آنزمان او تنها فرد فارس زبان در آن منطقه بود و گروههائی از مسلمانان کرد را فرماندهی می کرد در طول فرماندهیش طی عملیاتی به کمک سایر برادران مناطق خانه شور تا مرز عراق را از لوث وجود مزدوران عراقی پاکسازی کرده و در همه حال به گفته همراهانش پیشاپیش صف مبارزه با شعار الله اکبر حرکت کرده و با شجاعت فراوان دیگران را به پیشروی دعوت می کرد.
طی آخرین عملیاتش که منجر به شناسائی او شد و با پیروزی و گرفتن غنائم به مقر باز گشتند در حالیکه گزارش ماموریت خود را می نوشت توسط یکی از اشرار در اطاقش به رگبار بسته شد که تیر به پایش شد که در اینجا او خود با قنداق دو اسلحه پای خود را با کمال خونسردی بست و از دوستانش خواست او را به شهر ببرند و در یکی از بیمارستانها به مدت 3 ماه بستری شد.
در طول بستری بودنش همواره می خواست که زودتر مرخص شود و به جبهه باز گردد. بالاخره با اصرار فراوان در حالیکه پایش هنوز در گچ بود به کرمانشاه رفت و در ستاد پشتیبانی مناطق جنگی به فعالیت پرداخت.
در این زمان او بواسطه آشنائی کامل به زبان عربی به کار رساندن اسلحه به مجاهدین عراقی نیز می پرداخت پس از آن به تهران بازگشت و در پخش مخابرات سپاه شروع به کار کرد تا از جهتی به آموزش تخصص و رفع وابستگی از صهیونیسم و امپریالیسم بپردازد از جهتی سعی در اسلامی کردن جو آن شرکت بنماید.
سپس بواسطه تجربه عملی که در رشته برق داشت پس از 3 ماه موفق به اخذ گواهینامه دوره پیشرفته الکترونیک و مخابرات گردید و این را قدمی در خلع ید از سرمایه داران وابسته میدانست و همواره می گفت تا وقتی که ما هنوز لباس و سایر و سائل زندگیمان از خارج می آید تا وقتی که هنوز محتاج متخصصین غیر متعهد هستیم نمی توانیم بگوئیم استقلال یافته ایم .
در این زمان او به فعالتیهای دیگری از جمله خنثی سازی تظاهرات ضد انقلابی منافقین می پرداخت و در روز چهارشنبه18 شهریور 1360 زمانیکه منافقین بدستور رجوی و بنی صدر خائن فراری سعی در نابود کردن اهداف انقلاب عزیز اسلامیمان را داشتند او به تنهائی به محل تظاهرات رفت و به مبارزه بر علیه آنان پرداخت که از روبرو بوسیله یکی از آنان به رگبار بسته شد و بوسیله 6 گلوله تیر به آرزوی همیشگی اش یعنی لقاء الله رسید.
اکنون فرزندی یکساله از او به یادگار مانده که به یاری خداوند ادامه گر راه پدر شهیدش خواهد بود.
منافقین نپندارید که با شهید کردن مردانی خداجو چون او می توانند ضربه ای به انقلاب ما وارد آورند ما راهش را تا ظهور حضرت مهدی ادامه میدهم .