خاطره خواندني از شهيد داود جعفري از زبان برادر شهيد
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ البته زندگی که قبل از شهید شدن داود جعفری کلا خاطره است یکی از خاطرههای که هیچ وقت از ذهن بنده پاک نمیشود مربوط به زمانی بود که من میخواستم به مدرسه بروم و چون من فرزند آخر خانواده بودم و شهید جعفری برادر بزرگ من بودم او اولین روز مدرسه مرا با خودش به مدرسه برد و من هم از مدرسه خیلی می ترسیدم تا اینکه من داخل حیاط مدرسه شدم و شهید داود جعفری به خانه برگشتند و من مطمئن شدم که برادرم به خانه برگشت از فرصت استفاده کردم و از مدرسه فرار کردم و آنقدر راه مدرسه تا خانه را سریع دویدم که خیلی زودتر از شهید جعفری به خانه رسیدم و بعد از دقایق شهید جعفری تا مرا در خانه دید تعجب کرد و گفت تو کی آمدی پس چرا نماندی ایشان گفتند دوبار میبرمت مدرسه من شروع به گریه کردن کردم و او شروع کرد به خندیدن و گفت همه عجله دارند که زودتر به مدرسه بروند ولی تو از مدرسه فرار میکنی.
یکی
دیگر از خاطرههای بنده این است که شهید جعفری برای مرخصی از جبهه آمده بودند و من به همراه ایشان برای نماز به مسجد رفتیم بعد از
تمام شدن نماز که خواستیم به خانه
برگردیم متوجه شدیم که کفشهای داود جعفری
را دزدیدهاند و بعد از دقایقی دیدیم
که چند نفری آن کسی که کفشها را دزدیده
بود گرفتهاند و به مسجد آوردهاند و پس
از گرفتن کفشها از آن مرد، شهید جعفری به
دور از چشم مردم پولی به آن مرد داد و او را نصیحت کرد که دیگر
این کار را انجام نده. یکی دیگر از خاطرههایی
که این حقیر از شهید جعفری دارم این است که وقتی از جبهه برای مرخصی به
تهران میآمد وقتی مادر برای او تشک و پتو پهن میکرد به مادر میگفت اینها را پهن نکن چون دوستان من
در جبهه در چادرها و روی زمین میخوابند
درست نیست که من روی پتو بخوابم و
همیشه به فکر دوستان رزمندهاش بود.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ