تک خاطره اي از تکاور شهید رضا جعفری
رضا پسرم درآبادان بود و من هم که در جبهه بودم گاه گاهی به نزد او می رفتم و برای او و دوستانش ترشی و چیزهای از این قبیل می بردم.
یک بار به نزد او رفتم فرمانده گردان گفتند رضا و چند تن از دوستانشان برای شناسایی داخل شهر رفته اند بنابراین تا آمدن ما و دوستان همرزمش منتظر ماندیم هنگامی که آنها بازگشتند با کلی ادوات و سلاح جنگی با خود آورده بودند که فرمانده آنها با دیدن آن همه سلاح تعجب کردند و از آنها پرسیدند که چطور با محاصره شدید شهر و اشغال شهر توسط رژیم بعثی توانسته اند این همه سلاح با خود بیاورند؟ که آنها در پاسخ گفتند: ما تمام این سلاح ها و ادوات را از پاسگاه زید آورده ایم و بدون اینکه از سلاح استفاده کنیم ابتدا نگهبانان را خفه نموده و بعد وارد پاسگاه شدیم که دیدیم که فرمانده و چند تن از افراد او مشغول خوشگذرانی و انجام قمار بودند.
و بچه ها که خود از بچه های آماده و آشنا به فنون رزمی بودند(تکاور ارتش)یکی یکی آنها را از سر راه برداشته و بدون استفاده از سلاح به هلاکت رساندند.)به هلاکت رساندیم و توانستیم کلیه این ادوات را با خود بیاورم و به خاطر همین عملیات آنها مورد تشویق قرار گرفتند.