زندگی شهید مهدی عظیمی اصفهانی به نقل از خانواده
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ زندگینامه شهید مهدی عظیمی اصفهانی / پانزدهم آذر 1344 در شهرســتان تهران چشم به جهان گشــود. پدرش شــکرالله و مادرش صدیقه نام داشت. تــا اول راهنمایــي درس خواند. کارگر بــود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پنجم آذر 1361 با ســمت آرپی جی زن در سومار توسط نیروهاي عراقي بر اثر اصابت خمپاره شــهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
از تولد تا شهادت؛
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
شهید مهدی عظیمی همزما با نیمه شعبان در میدان خراسان هشت متری خیام ( شهید احمد باری) در خانواده ای مومن و مذهبی بدنیا آمد. سالهای اول زندگیش با عشق به حسین و یارانش شروع شد و با شرکت در هیئت محبان الحسین (در آب منگل) و هیئتهای محلی و مسجد شیرازی به همراه پدر با ایمان و حسینی اش عشق و علاقه اش به ائمه اطهار شدت یافت.
از پنج سالگی نماز را بطور صحیح خواند؛ بطوریکه در وصیت نامه اش یادآور شده از 5 سالگی تا 18 سالگی همه نمازها را خوانده است.
و با وجود جثه ضعیفش از بچگی علاقه به روزه داری داشت؛ تمام روزه هایش را گرفته و تنها 15 روز را بعلت مریضی در پادگان خورده و در وصیت نامه اش به دین قرضش یادآور شده است.
دوران تحصیل شهید بسیار کوتاه بود و تا دوم راهنمائی بیشتر درسش را ادامه نداد؛ زیرا که سالهای اول و دوم راهنمائی او مصادف با انقلاب بود و او با اخلاق خاصی که داشت به معلمین ضد انقلاب و معلمین بی حجاب معترض میشد، از طرفی عشق به شرکت در انقلاب و مقایسه ارزشها در بیرون مدرسه و داخل مدرسه آنجا را برای جولان روحش تنگ دید و به خیل برادران کمیته پیوست.
بعد برای آنکه بتواند راحت در راه انقلاب خرج کند و سربار پدر پیرش نباشد ، مدتی در کارخانه تریکو بافی کار میکرد. در آنجا نیز کارش آموختن نماز و اصول دین به سایر کارگران بود و چه بسا کتابهای اسلامی خرید و به آنها هدیه کرد.
بارها برای اعزام به جبهه به مناطق سپاه مراجعه کرد و ناراحت بود که چرا مرا به جبهه نمی فرستند. به مسجد محل مراجعه کرد و تا جایی که در توان داشت در بسیج اقتصادی به مسئولین کمک میکرد ( در توزیع کارت مرغ و کوپن و سایر ارزاق عمومی)؛ آنچنان اطمینان مسئولین مسجد به او قوی شده بود که مهر و کلید را در اختیارش گذاشته بودند. با اخلاص خاصی برای مردم و مسجد کار میکرد و حتی راضی بود شب خانه نیاید و کار مردم را راه بیاندازد؛ تا گره در کار انقلاب نیافتد. بارها پیش آمد که با سوء استفاده کنندگان در افتاده بود، بارها کتک هم خورده بود و به خانواده هم نگفته بود؛ تا آنکه دوستانش برایمان تعریف کردند .
در مورد اخلاق وی در خانه، واقعا شرعیات و اخلاقیات اسلامی را مراعات میکرد. بین دوستان و فامیل به شوخ طبعی و خوش برخوردی معروف بود. در مقابل پدر و مادر و بزرگترها فوق العاده متواضع و متین رفتار میکرد. سعی داشت هر شب جمعه دعای کمیل را اگر میسر بود، در مکان تعیین شده به جماعت، وگرنه در خانه و با سوز دل میخواند. نماز جمعه هایش هرگز ترک نشد. عاشق حزب الهی امام بود و اگر منعش نمیکردی خانه را از عکس امام و یارانش پر میکرد.
اول ماه مبارک رمضان 1361، پس از بارها مراجعه به منطقه 7 سپاه برای تهیه آموزش به پادگان امام حسین (ع) رفت و یک ماه دوره تعلیماتی را در آنجا گذراند؛ پس از آن بر اساس ضوابطی ایشان را برای گشت و دستگیری منافقین در تهران نگهداشتند. حدود 3 ماه از طرف بسیج پاسدار زندان اوین بودند و بارها همزمان با جنایت فجیع منافقین (شکنجه سه برادر کمیته ای) نزدیک بود به شهادت برسند ولی قسمت طور دیگر بود.
پس از سه ماه به آنها گفته بودند، محصلین به مدرسه و کارگران سرکارشان بروند و جبهه های داخل را حفظ کنند؛ ولی او عشقش جبهه بود و راهش را انتخاب کرده بود. پس از یکی دو هفته در تاریخ 61/8/8 به جبهه غرب اعزام شد. آنقدر در جبهه غرق شده بود که در مدت نزدیک به یک ماه تنها یک نامه داد آن هم مختصر، اما در مورد شهادت این سرباز امام زمان (عج) در تاریخ 61/9/5 در ضد حمله کافران بعثی بر اثر اصابت خمپاره بدرجه رفیع شهادت رسید و به رفیق اعلی پیوست.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ