زندگینامه شهید "فریبرز آبادطلب" از زبان خانواده ایشان
بیست و ششم تیرماه سال 1362، حدود 28 روز می شد که از خانه رفته بود. اتفاقا صبح همان روز نامه اش از جبهه آمد. در نامه اش نوشته بود همین روزها به مرخصی خواهم آمد. جمله ای که در هیچ کدام از نامه هایش ننوشته بود.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید فريبرز آبادطلــب، یکم فروردین 1341 ، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدرضا، بنا و معمار بود و مادرش ســارا نام داشت. تا پایان دوره متوســطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. کارگری می کرد. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیســت و چهارم تیر 1362، در میمک توســط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به کتف شــهید شد. مزار او در بهشــت زهرای زادگاهش واقع است.

فریبرز آباد طلب در کودکی بچه ای فعال و باهوش و در عین حال آرام و بردبار بود. همچنین بسیار کنجکاو بود. همواره دوست داشت کارهایش را خودش انجام دهد، مثلا اجازه نمی داد او را به مدرسه اش برسانیم و ما مجبور می شدیم دورادور مراقبش باشیم؛ چون راهش طولانی و سنش کم بود. او با فعالیت چشم گیر مشغول درس خواندن شد و هر سال با نمرات عالی جزو شاگردان ممتاز مدرسه می شد. از همان دوران کودکی هیچگاه راضی به ناراحتی پدر و مادر خواهر و یا تمام افراد و نزدیکانش حتی همسایگان هم نمی شد.

بسیار دلسوز و مهربان نسبت به حیوانات بود. با اینکه دوستان زیادی داشت اغلب اوقاتش در خانه می گذراند. از اواخر دوره راهنمایی فروغ و استعداد فراوان او برای وسایل فنی، از جمله رادیو و تلویزیون کم کم بروز پیدا کرد و از همان زمان ها شروع به مطالعه درباره ساختن این دستگاه ها نمود؛ بطوری که پس از دوره دبیرستان می‌توانست به راحتی یک رادیوی خراب را تعمیر کند. بلاخره دوره دبیرستان را در رشته ریاضی-فیزیک گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد.

از اوایل انقلاب وقتی هنوز بوی عطری مشام تمام مردم را نوازش نداده بود، بسیار فعال بود. بدون اینکه اطلاعی بدهد، چون اگر می گفت شاید مانع می شدیم. همگام با تظاهرات انقلاب، در دانشگاه در ساختن کوکتل مولوتوف و سنگر بندی ها شرکت می کرد؛ البته ما تمام این ها را بعد از پیروزی انقلاب و آرام شدن اوضاع از خودش شنیدیم. عشق و علاقه وافری به امام و آمدن امام به ایران داشت. بعد از انقلاب در نهادها، بسیج و کانون میثم فعالیتش را آغاز کرد. بعد از گذراندن دوره نسبتا کوتاهی قصد اعزام به جبهه از طرف بسیج نمود، که مادرش با اصرار مانع شد؛ می گفت اول دیپلمت را بگیر، بعد هرکجا می­خواهی بروی، برو؛ تا یک فرد مفید برای جامعه باشی. بعد از گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفت. پس از طی دوره آموزش در پادگان عجب شیر، به تیپ 84 خرم آباد منتقل و در گردان 139 مشغول انجام وظیفه شد.

پس از ماه ها خدمت در جنوب، به غرب رفت. با اینکه گلوله از کنار قلبش به در شد، بطور معجزه آسایی فقط از ناحیه پشت و بازو زخمی شده بود؛ روحیه اش خوب بود. بعد از دوره کوتاهی معالجه کاملا راضی به نظر می رسید. چند روز در بیمارستان فیروز آبادی تهران و یک ماه نیز در خانه استراحت کرد. از طرف شورای پزشکی تحقیق کرده بودند و نوشتند که در واحد غیر رزمی در پادگان خدمت کند و حتی نرمش صبحگاهی هم انجام ندهد؛ اما او می گفت یک بچه 15 ساله هم می تواند در پادگان خدمت کند. من باید به منطقه بروم، جبهه به من احتیاج دارد.

پس از بدرقه به خرم آباد رفت. بعد از مدتی نامه ‌اش از منطقه آمد؛ نوشته بود دعا کنید مرا در جبهه نگه دارند. بعد توضیح داده بود که گردان جابجائی دارد، اگر نامه اش دیر کرد نگران نشویم. بعد از جنگ نامه اش از ارتفاعات میمک می رسید. پس از بیست روز خدمت به مرخصی آمد. در این ده روز مرخصی حرف هایی می زد که در این 18 ماهی که از خدمتش می گذشت، تا به حال از او نشنیده بودیم. همه اوقات فراغش را مشغول قرآن خواندن می شد. باری ده روز هم به سر آمد، در حالی که نمی دانستیم آخرین مرخصی او خواهد بود.

بیست و ششم تیرماه سال 1362، حدود 28 روز می شد که از خانه رفته بود. اتفاقا صبح همان روز نامه اش از جبهه آمد. در نامه اش نوشته بود همین روزها به مرخصی خواهم آمد. جمله ای که در هیچ کدام از نامه هایش ننوشته بود. عصر همان روز ساعت 4 بعد از ظهر خبر آوردند که بیست و چهارم تیرماه، در تپه مهدی به شهادت نائل گشته است. صبح روز بعد، در بهشت زهرا، میعادگاه عاشقان خدا، به خاک گوهر بار ایران سپرده شد.

از اول عادت نداشت کاری را نیمه تمام رها کند؛ چنانکه می گفت تا جان در بدن دارم ،اگر جنگ تمام نشود خدمتم تمام شود، داوطلبانه می مانم این جنگ را ادامه می دهم تا صدام نابود نشود. جنگ به پیروزی نرسد در ارتش خواهم ماند.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده