پیکرش در تهران بود اما روحش در جبههها
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، در یکی از خانوادههای مذهبی غرب تهران فرزندی چشم به پهنه گیتی گشود که والدینش با توجه به علاقهای که به آقا اباعبدا... الحسین(ع) داشتند، وی را حسین نام نهادند. روحیه مذهبی اطرافیان چنان اثر کرده بود که وی از 8سالگی نمازهایش را به جای می آورد و روزهاش را هم می گرفت. از سن یازده سالگی در کنار پدر که به شغل بنائی مشغول بود به کار پرداخت و شبها درس می خوان. چهارده ساله بود که به ناراحتی دستگاه گوارش مبتلا گشت و از فیض روزه گرفتن محروم شد.
با توجه به علاقه زیادی که به امام حسین(ع) داشت سعی می کرد مراسم محرم به بهترین نحوی برگزار گردد و خود نیز از نظر مالی و غیر مالی تا می توانست کمک میکرد و میگفت اگر بخواهم با یک قلب آکنده از مهر و محبت به معبود خود برسیم باید به راه حسین (ع) برویم و از وی درس بگیریم بنابراین میبایستی عاشورا را زنده نگهداریم.
قبل از انقلاب در توزیع و تکثیر نوارهای امام فعال بود در روز تاریخی 17 شهریور سال 57 در میدان شهدای تهران همراه و همگام با مردم تهران حاضر بود. زمانیکه جنگ تحمیلی به پشتیبانی صهیونیسم بین الملل و امپریالیسم جهانخوار و حکومتهای الحادی آتش به مرزهای اسلامی جنوب زد و سیلی بنیان کن شد با اینکه حسین به علت ناراحتی که در قسمت پا داشت و به همین علت از خدمت مقدس سربازی معاف شده بود.
داوطلبانه از طرف شرکت مخابرات که محل کارش بود به هلال احمر جمهوری اسلامی ایران معرفی و از آن طریق به عنوان راننده آمبولانس راهی جبهه حق علیه باطل گشت. گویا میدانسته است که پیامبر گرامی اسلام فرمودند اقرب العمل الی ا... الجهاد فی سبیل ا... و لا یقاربه شی. نزدیکترین کارها به خدا جهاد در راه خداست و چیزی مانند آن نیست اگر هم به تهران به عنوان مرخصی می آمد بیقرار پریشان و مشتاق پیکرش در تهران بود ولی روحش در صحنههای نبرد پر می کشید اصلاً همان پیکر را هم عاطل و بیکار نمی گذاشت در کمیته و انجمن اسلامی محل شرکت می جست به تهیدستان و بینوایان کمک می کرد و در نمازها و دعاهایش به امام امت و رزمندگان دعا می کرد سرانجام برای بار دوم تقاضای خود را مبنی بر اعزام داوطلبانه به جبهه اعلام کرد مثل اینکه به روح پاکش الهام شده باشد که این دفعه شربت شهادت خواهد نوشید، اصرار داشت که پدرش را ملاقات کند تا حلالیت طلب کند که موفق هم نمیشود.
یکی از همسنگرانش اظهار داشت در شب قبل از شهادت هم به حمام میرود غسل شهادت می کند و تا صبح نمی خوابد و به راز و نیاز با معشوق خود می پردازد فردای آن روز هم خمپاره مزدوران بعثی با آمبولانس که حسین رانندهاش بوده است اصابت میکند و او هم به آرزویش که لقاءا... بود می رسد.
شهید عاشق شهادت بود بارها می گفت اگر بنا باشد زنده بمانم میتوانم سی تا چهل سال زنده باشم و بعد چی آخر چی از همه اینها گذشته ما پنج برادر هستیم بالاخره یکی از ما لازم است در راه خدا شهید شود. به همسایههایم سفارش کرده بود به مادرش بگویید این بار که می رود احتیاج به پختن آش ندارد و انشاءا... شهید خواهد شد. اگر هم دوستانش مشکلی داشتند به وی مراجعه میکردند و او هم تا میتوانست در رفع آن میکوشید.