دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۵:۱۶

من و آسيدعلي اندرزگو سال 1349 با هم آشنا شديم. سال 1351 بود كه تصميم گرفتيم تا آخرين لحظات زندگي نسبت به هم وفادار باشيم و در مبارزه عليه رژيم پهلوي همدل و همدوش هم حركت كنيم. مدتها گذشت و من در مواردي چون تامين نيازهاي مالي ايشان جهت مبارزه،شناسائي و معرفي افراد معتمد، تهيه سلاح و ... در خدمتشان بودم.
يكبار هم در سال 1352 در واقعه لو رفتن حمل اسلحه دستگير شدم كه بحمدالله به خير گذشت. سال 1357 بود و از مدتي قبل با تعداي از برادران مبارز لبناني ارتباط داشتيم. قرار بود من به شكل قاچاقي براي رتق و فتق برخي امور به لبنان بروم .اول ماه مبارك بود و من در تدارك سفر بودم، اما آسيدعلي گفتند: بگذاريد سفر براي آخر ماه رمضان باشد. من هم اطاعت كردم در بين ماه مبارك ايشان گفتند: « من با كسي كه در داخل كاخ زندگي ميكند رابطهاي برقرار كردهام مي خواهيم نقشهاي بكشيم كه با اين نقشه شايد شاه را از پا دربياوريم.
اولين قدم آن بود كه وسيله اي در نظر گرفته شود براي حمل سلاح به داخل كاخ؛ بهترين چيزي كه به نظرمان رسيد وسايل ورزشي بود. تصميم گرفتيم ميل زورخانه و دمبل دست وپا كنيم. وسايل انفجاري در دمبل و دوتا كلت كوچك هم در ميل زورخانه جاسازي كنيم. بنا شد من يك خراط ببينيم كه كار ساخت وسايل را انجام دهد. من كارها را پيگيري كردم و همه چيز آماده شد. اما برات وصل رسيد و پيش از عملي شدن نقشه آسيدعلي اندرزگو در شب بيست و يكم ماه رمضان به شهادت رسيد.

منبع: مؤسسه پيام آزادگان
راوي: سيد علي اكبر ابوترابي
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده