دوشنبه, ۰۸ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۲۳

خاطره اي از شهيد محمود شهبازي

محمود آرام و آهسته در زير آفتاب داغ مسجد الاحرام راه مي رفت، كف پايش از تماس با سنگفرش سفيد و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز كرد و چند آيه خواند، نگاهش را به كعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم: «خوب جايي گيرت آوردم» با مكث پرسيد: «شما؟» دستانم را برداشتم و گفتم: «اينجوري كه تو زل زدي وسط چشمهاي خدا نبايد هم هيچ كس را بشناسي» لحظه شيريني بود. حاج همت را كه در كنارم ايستاده بود، به او معرفي كردم صداي موذن فضاي مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهازي و همت انداختم و با خنده گفتم: « اين دفعه شما دو نفر را توي يك تله مي اندازم صبر كنيد.» مدتي گذشت و تيپ محمد رسول ا... تاسيس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضائي رفتيم. سر صحبت را باز كردم و گفتم:« بالاخره يك تيپ تازه تأسيس يك فرمانده مي خواهد.» رضائي نيز به همت و شهبازي گفت: از نظر من شما، آيينه هم هستيد. تيپ شمابايد 10 گردان داشته باشد، به همين دليل اين تيپ هم فرمانده مي خواهد، هم جانشين فرمانده و هم رئيس ستاد. ما بايد دزفول و شوش را از زير آتش عراقي ها بيرون آوريم حضرت امام (ره) به اين عمليات اميدوار است. آقا محسن كه رفت، محمود نگاهي به من انداخت و گفت: «كار خودت را كردي؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم: «كنار حرم رسول ا... قول دادم كه شما دو نفر را توي يك تله بياندازم.»

منبع: پايگاه مجازي شهيد مهندس حاج محمود شهبازي
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده