کاش به جای او شهید می شدیم...
در کودکی بسیار به تحصیل علاقه مند بود و همیشه با معدل ممتاز قبول می شد. وقتی به سنین بالا پا گذاشت به صنعت هم علاقه پیدا کرد. به همین واسطه شغل بسیار خوبی در مکانیکی پیدا کرد. او هم درس می خواند و هم کاری که دوست داشت انجام می داد. تا وقتی که برادرهایش در خدمت سربازی بودند، محمود خرج زندگیشان را تأمین می کرد.
محمود به ورزش هم علاقه داشت؛ یعنی در اوقات فراغت شروع به ورزش کردن می کرد. به ورزش فوتبال علاقه داشت و همیشه در کارهایش بسیار پیشرفت می کرد.
به لحاظ مذهبی و روحی هم خیلی خوب بود و بچه پاک و باتقوایی بود. همیشه سرش به کار خودش مشغول بود. کاری به کار دیگران نداشت.تا وقتی به سن بالاتری رسید هر سال ماه محرم به مسجد و تکیه می رفت و همراه دسته عزاداری سینه می زد. گاهی هم می شد که زنجیر بر دوش خود می زد.
محمود در کلام مادر!
مادرش می گوید: با همه این صحبت ها این پسر از بهترین اولادهایی بود که در خانواده ما قرار گرفته بود. ما حاضر بودیم محمود شهید نمی شد ما به جای او شهید می شدیم. پسری بود سر به زیر. همه بچه محل ها از او تعریف می کردند.
آخر چنین شد که یک روز به من گفت می خواهم به خدمت بروم. گفتم برو. وقتی که به خدمت رفت به طور کل عوض شد. صورتش نورانی شده بود. روز به روز اخلاقش عوض می شد و انگار از جانب خداوند وحی آمده بود که این پسر می خواهد از این دنیا برود.
روزی که محمود را تقسیم کردند، 24 ساعت به او مرخصی دادند. برای خداحافظی با خانواده به منزل آمد و ما دیگر فهمیدیم که محمود می خواهد به سوی خدا برود.
صبح سحر بود که از ما خداحافظی کرد و به ما گفت دنبال من نیایید. دیگر پشت سرش را هم نگاه نمی کرد. یک ماه بعد گفتند که محمود شهید شده است. فقط یک نامه از منطقه سومار برایمان نوشت که گفته بود اینجا حالمان بسیار خوب است و همیشه در آب های اینجا شنا می کنیم.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ