دیدم که جانم میرود
سهشنبه, ۲۶ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۰۰:۳۳
"حمید داوود آبادی" که در سالهای بعد از جنگ تحمیلی همواره جزو رزمندگان فعال در عرصه ثبت و ضبط خاطرات دوران دفاع مقدس بوده است، در این کتاب به ماجرای رفاقتش با شهید "مصطفی کاظم زاده" پرداخته است.
نوید شاهد تهران بزرگ: شهید مصطفی کاظم زاده نهم شهریورماه 1344 در محله شاهپور دیده به جهان
گشود. این کتاب به زندگینامه، آشنایی با امام، عضویت در حزب الله
شرق تهران، حضور در جبهه و آشنایی با رزمندگان دفاع مقدس، عملیات رمضان،
وصیت نامه خوانی، تشییع و شهادت و ... به همراه آلبوم تصاویر و اسناد منتشر
شده در مطبوعات کشور در هنگام شهادت وی می پردازد.
کتاب «از معراج برگشتگان» که دربردارنده خاطرات "حمید داوودآبادی" در طی سال
های ابتدایی انقلاب تا پایان جنگ است، فصلی دارد که به آشنایی وی با شهید
«مصطفی کاظم زاده» می پردازد. این فصل یکی از بخش هایی بود که خیلی مورد
توجه و استقبال مخاطبان قرار گرفت. به همین دلیل نویسنده تصمیم گرفت محتوای
آن فصل از کتاب را با خاطراتی که از آن شهید در سال های بعد از جنگ داشته ضمیمه کند و همراه با عکس و اسنادی که از این شهید برجای مانده به صورت
یک کتاب مستقل منتشر کند.
گزیده ای از کتاب:
چه کار باید می کردم، اصلا چه کار می
توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می رفت: تنهای تنها. اما من نمی خواستم بروم.
اصلا من اهل رفتن نبودم. نه می خواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف
کرده بودم. برنامه ها داشتم برای فرداهای دوستی مان. حالا او داشت می رفت.
او داشت می شد رفیق نیمه راه. من که ماندم! من که اصلا اهل رفتن
نبودم.ماندن مصطفی، برای من خیلی مهم و با ارزش تر بود تا رفتنش. حالا باید
او را چه طوری از رفتن منصرف می کردم. بدون شک خودش بود. مگر نه اینکه من
نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس می کردکه
نرود، حتما می توانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری می کردم که
نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم برمی
گرداندم!
نظر شما