کتاب زخم سیب - صفحه 3
۰۷/مرداد/۱۴۰۴
۲۳:۰۵
فا
فارسی
English
العربیة
خانه
اخبار
اسناد
عکس
فیلم
کتاب و ادبیات
پژوهش
ویژه نامه ها
شاهد الکترونیک
استانها
موزه شهدا
جستجوی شهدا
بخش ویژه «شهدای غریب»
تفال به وصایای شهدا
تفال به وصایای شهدا
کتاب زخم سیب
شهید ما
شبی نبود که موجی از انفجار نداشت / تپیدن رگ جان، لحظه ای قرار نداشت / کنار مرگ درختان گذشت عمر و گذشت
خاکریز ماه
نزدیک بی قراری باران / و ما سه نفر بودیم / که پشت خاکریزماه / یک ابر در میان
خطوط مقدم
همیشه نقاشی ها / حرف های زیادی برای گفتن / شعرهای زیادی برای نگفتن
پدر از خون تو نمی گذرم
سال ها پیش کودکی بودم / سخت درگیر کودکی هایم / پدرم اتفاق سبزی بود/ در نهان خانه تماشایم
وقت آن است که سجاده ز خون تر بشود
عشق تا سمت پریشانی شب می آید/ کسی انگار به مهمانی شب می آید / در رگ حادثه دیری ست که خون آشفته ست
غرق تاول خردل شده دستانشان
این شقایق ها که از مین مشوش سر زدند/ ریشه در آب حیات خضر پیغمبر زدند / در هیاهویی که آتش شعله می زد هرطرف
این قطعه خاک، بوی ملائک گرفته است
رفتی سبد سبد، گل پر پر بیاوری/ مرهم برای زخم کبوتر بیاوری / رد هزار چلچله را پر کشیده ای/ تا از شب طلائیه سر در بیاوری
پرسیده ام نشان تو را اما چیزی نگفته اند کبوترها
از کاکل بلند صنوبرها / از چشم خون گرفته شبدرها/ پرسیده ام نشان تو را اما/ چیزی نگفته اند کبوترها
پرواز خونین
پشت سرت آب پاشید برداشتی تا تفنگت / صبحی که بوسید مادر با اشک چشم قشنگت / مادر نگاهت نکرد وپشت سرت بست در را
دوازده روایت جنگ
دوازدهم/ آبان/ هزار و سیصد و شصت وپنج / معلم ادبیات / دفتر حضور غیاب / و سه نفرآخر کلاس
همیشه قسمت ما ...
غریبه آمده بودی، غریبه تر رفتی / به دخترت همه گفتند: تو سفر رفتی / مگر نه اینکه سفر می روند برگردند
یک لنگه از پاهایتان در دشت جا مانده
از آخرین پوتین فقط یک رد پا مانده / یک تانک در ابهام مشتی رمل جا مانده / از حاجی و میدان مین و سنگر و ترکش
همیشه حرف دلش حرف درد مردم بود
کسی که غربتش آیینه را تکان می داد / به یاس ها چه صمیمانه آشیان می داد / همیشه حرف دلش حرف درد مردم بود
با سرفه هایی خشک پنهان شعرمی خواند
باران که می بارید گلدان شعر می خواند / دل با خودش در زیر باران شعر می خواند / مادر لباس کهنه ای را وصله می کرد
لبریز داغ ها
سرشار از کبودی و لبریز داغ ها! / هم صحبت قدیمی این کوچه باغ ها! / بعد از تو شانه های ستبر درخت شد
دستانت بوی باروت خسته می دهد
به خاکریز تو / آنجا که / صفیر گلوله مبهوت، زخمی را مرهم است/ پناه می برم
بگو چگونه بگیرم نشان...
بگو چگونه بگیرم نشان، بهارت را / بهار یاد تو، این کهنه یادگارت را / چقدر خیره بمانم به جاده خورشید
کودک 70 ساله !
پراز هفت سالگی ام / پر از وسوسه های بازی / من می ترسم از دست هایی
نه نامه ای، نه نشانی!
نشسته مثل همیشه زنی در ایوانی / و آسمان نگاهش دوباره بارانی / دوباره شب شد و چشمش به راه ماه بزرگ
یک بسیجی همیشه می خندد
دفتر خاطرات پروازش، باز هم پیش چشم من باز است / عطر و بویش قدیمی و کهنه، دست خطش صمیمی و ناز است / جلد آن قهوه ای کم رنگی ست، محتوایش به عکس، پر رنگ است
<
1
2
3
4
>
تازهها
تاکید امام علی (ع) بر ضرورت بیداری معنوی در آرامش و سختی
طراحی و تولید: ایران سامانه