خاطره ای زیبا و خواندانی از زبان خواهر شهید سیروس فرخ کیش
مشخصات نویسنده خاطره:
نام و نام خانوادگی: پری سیما فرخ کیش
نام و نام خانوادگی شهید: سیروس فرخ کیش
نام پدر: حسین
میدانید منظور از ما کیست یا چیست؟ «ما» آدمهای خوب و نکیو کاری هستیم و هرقوقت دستمان برسد کمکهای بی وقفهای به گدای سر محلهامان میکنیم و همواره بر کارهای نیک خود میافزایم و ای که نیکوکاری چه احساس لذت بخشی دارد... میدانید «ما» را شما میتوانید یک خانواده متوسط یا بی معنی دستوری آن یا حتی در قالب خودتان فرض کنید. «ما» همیشه بحو کاذبی سعی در دورکردن هرچه بیشتر خود از طبقه زیرین اجتماع و نزدیکتر کردن خود به طبقه بالائی خود داشته و دارد میدانید خیلی خنده دارد مثلاً شما افراد زیادی در اطراف خود میتوانید بیابید که جز طبقه «ما» هستند کسانی که تا دیروز اگر با یکدست توی سرشان می زدی و با دست دیگر قلادههای زیبا بر گردانشان میآویختی مثل سگ هر دو دستت را میبوسیدند. چون لااقل آن موقع یک زهرماری میخورد تا تو سری خوردنهایش را طوری جبران کند و جائی بود که بعد از شش ماه زدن از نون خانواده برود و بعد مثل هونگ توی سر فامیل بکوبد و زنش هم به تلافی چشم چرانیهای شوهرش هیکل بدقواره اش را به نمایش بگذارد که البته به وسیله رنگ و روغن اینکار را به نحواحسن انجام میداد بعد هم آخر شب که میشد از ترس اینکه نعوز بالله نمازشان قضا شده هر طور که شده قبل از ساعت 12 خود را به خانه برساند و زن وضو بگیرد و چادر سرمیکند و مقنعه را چنان محکم بر سر میکند که خفه میشود انگار که در میان تمام این ها فقط خدا نامحرم است و مردهم بعد از اینکه ؟؟ گرفت و ؟؟؟ پوشید مثل زنش جلوی خدا میایستد و میگوید بسم الله الرحمن الرحیم .... اهدانا لصرالقاسم ... میدانید خیلی خنده دارد میدانید «ما» مثل موجود بینائی است که از یک کوه در حال لرزش بالا میرود و با یک چشم پائینها و با یک چشم بالائیها را می نگردد آن وقت بعد از چند وقت آن چشمی که بسوی پائین دارد بازست خود کور میکند و درحالی که همون را از بالائیها تقلید میکند مثل قاطری بدبخت به پائینها جفتک میاندازد و آنها را از خود میراند. «ما» آن قدر حیوان صف است که برای رسیدن به بالائیها که یک عمر از شانه او بالا رفتهاند حاضر است تمام معنویات را زیر پا گذارد تا مگر به نظام پالائی آنها نائل آید «ما» آنقدر بیار و ترسو است که بعد از کثافتکاریهایش جلوی خدا میایستد و میگوید اهدناالصراط المستقیم کدام راه مستقیم.
همانا که «ما» بنده چشم و دلش است نه بنده چشم دلش و از خدا میخواهد درحالیکه الونک نشینها و کسانی که وقتی سقف خانه اشان چکه میکند دنبال قوطی حلبی نباتی می گردد تا سوراخ سقف را بگیرد و یا وقتی قسمتی از دیوار خانهاشان خراب میوشد در وانت قراضه سه چرخه خود را میکند و جای آن تکه دیوار میگذارد و کسانی که تابستان و زمستان 10، 12 نفری در یک اتاق 10 یا 15 متری زندگی میکنند و خلاصه تمام اینها رامیبیند و از خدا میخواهد که بتواند جواهر و فرش .... چند هزارتومانی گیرش بیاید در حالی که «ما» بین شوفاز خانهاش نشسته در فکر این است که اگر اینجا به جای فرش کرمان فرش کاشان فرد اعلاء باشد خانه قشنگتر میشد هم احترام خانم و آقای خانه در حالیکه در همان حال اون بدبخت گودنشین یک تکه پارچه درست و حسابی ندارد که جلوی پنجره اش بیندازه تا جلوی سوز کشنده زمستون را بگیرد تفاوت از کجا تا به کجا
بهرحال «ما» این است که فقط نشخوار کند نشخواری حیون وار در زندگی کسانی که «ما» را به این روز افکندند هرچه خود را به آنها نزدیکتر میکند حیونتر شده و مثلاً در خاه ای که پیش از 5 سال ساخته نشده نمینشیند درحالی که آن گودنشین بدبخت نمیداند حلبهایی که سوراخهای خانه اش را بدان میگیرد مال چند سال پیش است در حالی که نمیدانم آن آلونک نشین بدبخت زیرپایش چه میانداز ولی میدانیم فلان هنرپیشه در آن در دنیا خانهاش چطور است و ای که چه افتخار بزرگی است از حال مردمان یک کیلومتر آنطرف تر بی خبریم ولی مطابق آخرین در فرسنگها و فرسنگها آن طرف کره زمین ؟؟؟ میدانید واقعاً «ما» خیلی مضحک است ما با دو سه تا تصویر متحرک چنان دنیا را پیش چشمش وارونه میند و یا به اصطلاح چنان ماهرانه شاخهای زیبای سرش ؟؟؟ میکند البته مطابق آخرین مد پیرکاردین و یا.... که از خود بیخبر میشود و خود را غرق در تمدن و تجدد احساس میکند لابد میپرسید چرا خوب ساده است بر اینکه وقتیکه فیلم تلویزیون زیبا خوب و سرگرم کننده باب طبع زمان امروز میباشد. و یا بی پرده بویم هرچه کلاه «ما» را پایینتر بکشید چون «ما» در آن آخور مشغول است و یا بعبارت دیگر هرچه بیشتر آخور «ما» را پر کنند و کاری به کار انها نداشته و حتی بخاطر اینکار از آنها تشکر میکند و دم تکان میدهد ولی هر وقت چشم «ما» را به زور اهرم هم که شده باز کنند یا سر «ما» را به زور از آخور بیرون بکشند باز چون چنین محیطی برای «ما» قابل تحمل نیست در حسرت همان کلاه و آخور میسوزد. «ما» اینطور فراست که فکر میکند هرحکه بیشتر خون مردم را میکده و هر زالوصفتی بیشتر از بقیه خون بمکد بیشتر از بقیه قابل احترام است «ما» سعی دارد همواره خود را به آنها بچسباند مثل سگی میاند که اگر کسی خونش را میریزد و بعد هم میرود خونهای روی دست وی را میلیسد تا مبادا دست وی کثیف شد یا کمی احساس شرم از این خونریزی کند میدانید «ما» مثل روباه دو روایت ومثل قاطری ساده است حیف حیوان ه روی وی گذاشته شود چه برسد به مخلوقات میدانید «ما» بدبخت است بی چاره است ترسو است و در عین حال بدجنس و قبیع است عروسک جانداری است که هرچه صاحبش زیورآلات بیشتری به او آویزان کنند بخدا بیشتر مغرور میود و میخواهد کم کم ترفیع مقام پیدا کند و عروسک کوکی عروسک ناطق و در آخر عروسکی بشویم ه هم با برق کار میکند و هم با باطری چه میشود که بایستی با زمان پیش رفت .میدانید ما بقول ؟؟ مثل شتری است که در آسیاب کار میکند و فقط از زندگی (نه زنده مانددن) اینرا میداند باید بر چوبی بسته شود. و همواره دور دایرهای بچرخد تاگندم بیشتری آرد کند تا مگر صاحبش خار و علف بیشتری در آخورش بریزد زندگی قسطی «ما» عین شتر یا حتی بدتر از آن است از 50 ،60 سال زندگی فقط اینرا میداند که از 20 سالگی که شروع به زندگی میکند مثل اردک ماهی توی لنجزار قسط شیرجه بزند تا دو تا ماه بیشتر گیرش بیاید و همینطور به جلو قسط میدهد مصرف میکند قسط میدهد مصرف میکند .... آخر تا کجا برای چه منظور آیا ما برای این به این دنیا پا گذاشته که فقط مصرف کند و به دوراز محیط کثیف آلونکهای گودنشین جایی که اژده های مخوف و ترسنکی بنام آلونک نشین ساکن است زندگی کند و در شمال شهر در کنار زالوصفتان شریف و متمدن اقامت نماید واقعاً مایه بسی افتخار است در پناه زالوصفتان زمین. جای بسی حماقت است که از دست بیمار فرار کردن و در آغوش بیماری احساس آسایش کردن. «ما» مانند قاطری است که هرچه بیشتر بارش کنند بیشتر در گل فرو میرود و با افتخار و به به و چه چه کنان همچنان شادی میکند هرچه وزنه های مصرف را به او میآویزند ؟؟ میشود ئو بدن ترس و حتی با رغبت بیشتر و بیشتر در گل و لجن فرو میرود تا به حدی که قلب قلب از لجنزاری غربی میخورد و به به میگوید. واقعاً با افکاری به تنگی یک اتم خو را ساکن سیارهای به وسعت زمین پنداشتن خیلی حرف دارد.
این مقاله را برادر شهیدم در زمانی انگاشت که بیش از هیجده سال نداشت واز درد محرومان به خود میپیچید و از مرفههای بی درد فریاد می زد او خود در جامعهای نسبتاً مرفه زندگی میکرد ولی لحظهای از درد هموطنان خود غافل نبود هرچه بعنوان پول توجیبی و یا جایزهای دریافت میکرد طبق قبوض به جا مانده که پس از شهادتش به دست ما رسید به فقیرها می بخشید. او خود به ایمان واقعی دست یافت وعلیرغم میل اطرافیان به جبهه رفت و عاشقانه جنگید و هید شد او خود خواست و خداوند هم هدایتش نمود چون فیض او هرگز کم نمیشود و به بندگان مخلص و عاشق خود نظر دارد. برادر شهیدم مقالات متعددی در باره محرومان دارد و از انسانهای بی تفاوت و بی هویت رنج میبرد که با قلم خود و با بی تجربگی در نوشتار خود آنها را به یادگار گذاشته این مقاله تقریباً عیناً مقاله خود شهید است که شاید بعضی از جاهای آن کلمات واضع نبود. در عین اینکه این چنین افکاری بلند داشت هیچکس او را تا بعد از شهادتش نشاخت و این مقالات و یادداشها بعد از شهادتش به دست ما رسید.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ