پدر شهید «سالم زارعی» میگوید: خیلی بچه خوبی بود. همیشه میگفت؛ من از جنگ فرار نمیکنم، یا شهید میشوم یا زنده میمانم اما از وطنم دفاع میکنم. شهید هیچگاه فرزندش را ندید، وقتی فرزندش به دنیا آمد یک نامه برای شهید فرستادیم که فرزندت به دنیا آمد و اسمش را جاسم گذاشتیم.
مادر شهید «لیلا حیدری» از شهدای گرانقدر زنجانی دعوت حق را لبیک گفته و آسمانی شد.
پدر شهید «حسن کریمی قلعهقاضی» میگوید: پسرم خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. همیشه به من میگفت؛ پدر برای بزرگ کردن من خیلی زحمت کشیدی الان نوبت من است که به شما خدمت کنم. از یزد به سمت بندرعباس میآمدم که یک پیام برایم آمد که حسن کریمی شهید شد، آن موقع نفهمیدم که چطور خودم را به بندرعباس رساندم.
مادر شهید «سلیمان شبتاری» میگوید: پسرم آدم ساکت و خوبی بود. یک شب خواب دیدم که مردم کنار خونمون جمع شدند و از دخترم میپرسند شما شهید دادید؟ دخترم میگوید نه، تا اینکه من آمدم و دخترم ماجرا را برایم تعریف کرد. من گفتم اِی وای که بختم سیاه شد، سلیمان دیگر به خانه نمیآید. از خواب که بیدار شدم، دیدم کناره خانهمان همه جمع شدند و فهمیدم که پسرم به شهادت رسیده است.
میز خدمت در منطقه دوازده تهران در مسجد آشتیانیهای خیابان ۱۷شهریور جهت پاسخگویی به مشکلات مردم برگزار شد.
پدر شهید «حسن نوشادی» میگوید: یک روز پسرم گفت بابا میخواهم به جبهه بروم، به او گفتم تو هنوز ثبتنام نکردهای، گفت ثبتنام میکنم و میروم. برای خودش پرونده تشکیل داد، با ما خداحافظی کرد و به جبهه رفت، رفت و دیگر برنگشت و همان جا به شهادت رسید. تمام شهرها را برای پیدا کردنش گشتم تا اینکه به لطف خداوند پیکرش را پیدا کردم. فقط یک بار خوابش را دیدم. آرزو دارم یک مرتبه دیگر خواب شهیدم را ببینم.