خاطره ای خواندنی از شهیدوالامقام نادرجباری از زبان برادر شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب عباس جباری برادر شهید نادر جباری خاطرهای از زمان کودکی ایشان بیاد دارم که برایتان نقل می کنم.
خاطره مربوط به زمان قبل از انقلاب اسلامی و زمانی است که شهید نادرجباری 6 ساله بود و اینجانب 7 ساله، خانواده ما در محله فقیری زندگی میکرد و اغلب خانواده ها در آن زمان استطاعت خرید لباس و کفش نو برای کودکان خود را نداشتند نزدیک به عید بود که پدرمان با اندک پوی که به دست آورده بود برای ما لباس کفش نو تهیه و به منزل آورده و به ما داد خوب در آن زمان داشتن کفش و لباس نو برای ما آرزو بود و ما هم با دیدن لباس و کفش نو ذوق زده شده و شادی خودمان را پنهان نمیکردیم . اینجانب با شوق تمام لباس و کفش نوی خودم را پوشیدم و به نادر هم گفتم که تو هم لباس و کفش خودت را بپوش تا با یکدیگر به کوچه برویم ولی نادر از پوشیدن لباس خودداری کرده و با اصرار اینجانب فقط کفشهایش را پوشید و با هم به کوچه آمدیم پس از چند لحظه دیدم که نادر مقداری خاک و گل را بر روی کفشهای خود میمالد که من به او اعتراض کرده و گفتم نادرجان چرا اینجور رفتار میکنی و کفشهای خودت را گلی میکنی خوب نیست ولی نادر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود روبه من کرد و گفت داداش جان تو دیگر بچه ها را در کوچه نمیبینی، نمیبینی که آنها لباس و کفش نو ندارند، تو چطور راضی میشوی با لباس نو و کفش نو به پیش آنها بروی نمیدانی آنها اگر ما را با این لباس و کفش نو ببینند ناراحت میشوند من به همین خاطر کفش خودم را گلی میکنم تا نو دیده نشوند. اینجانب اکنون میفهم که شهدا دارای چه روح لطیف و الهی بودند که شهید نادر جباری در سنین کودکی چنین افکاری داشته و ناراحتی همبازیهایش را نیز نمیخواسته و واقعاً اگر در زندگی کودکی دیگر شهیدان نیز تحقیق شود چنین رفتارهائی در زندگی آنها دیده میشود و خداوند متعال واقعاً میخواهد با این شهدا به دیگران درس زندگی بدهد و این شهدا از همان زمان کودکی مورد انتخاب خداوند قرار دارند و در نهایت به نزد خودش میبرد. والسلام عباس جباری
منبع:مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ