شهدای روز بیست و ششم مهرماه
شهید محمد حسن انیسی بيست و هفتم شهريور 1350، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش عبدالله، بنا و معمار بود و مادرش، طوبا نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. طلبه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و ششم مهر 1366، با سمت مبلغ در شلمچه به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

شهید محمدحسن انیسی فرزند عبدا... در 25 رجب مطابق با 27 شهریور ماه سال 1350 در تهران در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود وی فرزند چهارم خانواده بود از کودکی نماز میخواند و ورد زبانش همیشه این بود: اللهم لبیک. در سال 1357 کودکی بیش نبود ولی بعد از انقلاب در مسجد محل فعالیت میکرد در کلاس قرآن و اسلحه شکت میکرد و بسیج مسجد تلاش فراوانی داشت و شبها به پاسداری مشغول بود.

وی نسبت به انقلاب حساسیت زیادی داشت و حضور افراد ضدانقلاب را نمیتوانست تحمل کند و با آنها مقابله و بحث میکرد محمدحسن فردی بسیار متواضع و قانع بود و در عین حال از بی‌حجابی سخت متنفر میشد و همیشه خواهران خود را به رعایت حجاب قرآنی و اسلامی تشویق میکرد.

محمدحسن فردی دلسوز بود و تا آنجایی که میتوانست به همسایه و سایر مردم کمک میکرد مثلاً زمانیکه قسمتی از تعاونی که در محل درب مسجد بود آتش گرفت، وی فوری به کمک رفته و دستش نیز سوخت.

محمد حسن به امام زمان(عج) علاقه خاصی داشت به نحوی که نیه شعبان هر سال قلک خود را میشکست و پول آن را خرج تزئین کوچه‌ها و مسجد محل میکرد همچنین وی در درس خواندن نیز کوتاهی نمیکرد و تا نیمه شب به درس خواندن مشغول بود. آری محمدحسن با تمام سختیها و نبودن امکانات فردی لایق پرورش یافت به نحوی که ابتکارات زیادی از خود نشان میداد از جمله ماکتی از جبهه و جنگ ساخت و در مدرسه نیز در انجمن اسلامی فعالیت فراوانی داشت.

وقتی که محرم فرا میرسید به عزاداری امام حسین مشغول میشد و چنان سینه میزد که از حال میرفت آری او عاشق امام حسین و اهل بیت بود.

وی دوره راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و به دبیرستان پا گذاشت و در رشته علوم انسانی درس میخواند و در طرح کار شرکت کرد و استعداد خود را به فعلیت رساند و توانست وسیله‌ای یدکی را با دست خود بسازد.

اما دروس دبیرستان او را اقناع نکرده و راهی قم شد و شروع به تحصیل علوم دینی کرد و چون در اواسط سال تحصیلی به قم رفت از درس عقب ماند ولی او با سختی و جدیت تمام کوشید و عقب افتادگیهای خود را جبران کرد و در بیشتر اوقات روزه میگرفت و خودسازی میکرد.

بدین ترتیب روح پرتلاش او به وسیله سختیها و مشکلات صیقل یافت و به مرحله کمال رسید در سال 1365در بهمن ماه بمباران شهر قم توسط صدام یزید آغاز شد و محمدحسن راضی نشد که بدون اینکه کاری برای اسلام و انقلاب انجام دهد در زیر بمباران شهید شود.

یا به صورتهای دیگر از این دنیا برود و همیشه میگفت: که اگر من در پیروزی انقلاب سهمی نداشتم و کاری نکردم باید به جبهه بروم وگرنه آیندگان در مورد ما چه فکری میکنند؟ و چگونه میپذیرند که من به جبهه نروم و مرا مورد سرزنش قرار میدهند. مدت 3 ماه آموزش دید و در این مدت بسیار فعال و کوشا بود.

سپس راهی جبهه شد تا قسمت آخر عمر خود را در دیار عاشقان به اتمام برساند و در قسمت اطلاعات عملیات فعالیت میکرد.

در ماه شعبان بود که در جبهه مجروح شد به این ترتیب که اسلحه تیربار او گیر کرده یک عراقی با قنداق تفنگ بر سر او زد و او را از ناحیه سر مجروح کرد سپس روی سینه او نشست وقتی که کارد را بالا آورد تا بر قلب محمدحسن بنشاند رزمنده‌ای دیگر آن عراقی را به درک واصل کرد و محمد حسن همیشه میگفت اگر من لیاقت شهادت را داشتم همانجا توسط آن عراقی شهید میشدم.

در این اواخر او انسانی کاملاً متفاوت و ممتاز شده بود کاملاً از دنیا گسسته شده بود و بسیار آرام و متفکر بود و مادیات برای او اهمیتی نداشت.

آری او در عمر کوتاه خود هم از نظر فکری و هم از نظر جسمی به قدری رشد کرده بود که اصلاً شباهتی به پسر 16 ساله نداشت آری او ره صد ساله را یک شبه میرفت. محمدحسن در جبهه آخرین بار به پدرش گفت که وصیتنامه‌اش آماده است و به مادرش میگفت مادر به خدا گشتم قربان علی اکبر. میگفت دعا کنید تا یک ماه دیگر کار من درست شود من تا یک ماه دیگر بازمیگردم و این حرف را درست یک ماه پیش از شهادت خود (یعنی ماه محرم) به مادرش گفته بود.

محمدحسن در جبهه شلمچه وقتی که از کمین بازمیگشت گلوله آرپی‌جی دشمن به دیواره کانال خودرو بعد به محمدحسن اصابت کرد و او از ناحیه پشت از سر تا پا و در جلو در ناحیه شکم آسیب دید و به فیض شهادت نائل آمد.

آری او نامش محمدحسن بود و روز 28 صفر که شهادت امام حسن مجتبی(ع) و وفات حضرت محمد(ص) واقع شده وی نیز شهید شد و همانند امام حسن جگرش پاره پاره شد.

وقتی جنازه او را در حیاط خانه باز کردند بوی بسیار خوشی اطراف را فراگرفت طوری که همه تعجب کردند و چشمانش در خانه نیمه باز بود ولی وقتی او را به خانه‌اش در بهشت زهرا انتقال دادیم در درون قبر همانند طفلی آرام با چشمان کاملاً بسته خوابیده بود این بود گوشه‌ای از خاطرات ما از محمدحسن انیسی که عمری همچون گل کوتاه ولی پربار داشت وی همچون شمع سوخت و روشنایی به محفل جامعه بخشید.

منبع: اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۳
انتشار یافته: ۱
نازنین زهرا یحیایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۵۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۰۶
0
1
سلام من مادرم سمیه انیسی هست ایشون دایی من هستند ممنونم که یاد شهدا را زنده نگه داشتید
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده