انفجار مین و یادآوری خاطرات تلخ و شیرین جبهه در روزهای سخت جنگ

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۰۹:۱۱
محمدعلی فرجی، جانباز دفاع مقدس که در جریان خدمت سربازی در اثر انفجار مین مجروح شد، اکنون پس از سال‌ها خدمت در یک اداره، با حقوقی اندک زندگی می‌کند. او با یادآوری خاطرات تلخ و شیرین جبهه و روزهای سخت جنگ، از مسئولان می‌خواهد که جانبازان را فراموش نکنند.

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، محمدعلی فرجی، یکی از جانبازان دفاع مقدس، که در روستای ابراهیم‌آباد، بخش نوبران، به دنیا آمده و در جوانی به خدمت سربازی اعزام شده بود، با فداکاری و ازخودگذشتگی در جبهه‌های جنگ حضور یافت. وی در جریان این خدمت، دچار مجروحیت شد و بخشی از پای خود را در اثر انفجار مین از دست داد. پس از پایان جنگ، با وجود محدودیت‌های جسمی، سی و یک سال در یک اداره مشغول به کار شد و اکنون به عنوان بازنشسته‌ای با حقوق اندک، زندگی خود را می‌گذراند. فرجی با یادآوری خاطرات تلخ و شیرین دوران دفاع مقدس، از مسئولان انتظار دارد که یاد و خاطره جانبازان و فداکاری‌های آنان را فراموش نکنند. در ادامه مشروح این گفتگو را بخوانید.

جانباز بی‌صدا؛ از انفجار مین تا فراموشی در روزگار بازنشستگی

بنده محمدعلی فرجی هستم، بزرگ شده روستای ابراهیم‌آباد، بخش نوبران. تاریخ جانبازی من به سال ۱۳۶۷ بازمی‌گردد و محل جانبازی منطقه صفر شصت بود.

دوران کودکی و جوانی

من در روستای ابراهیم‌آباد بزرگ شدم. پدرم کشاورز بود و با سختی و زحمت فراوان زندگی می‌کردیم تا به سن هجده یا نوزده سالگی رسیدم و برای خدمت سربازی آماده شدم. سال ۱۳۶۶ بود که برای اعزام به خدمت از ساوه حرکت کردیم. پنج اتوبوس آماده بود تا سربازان را به تهران ببرد اما دفترچه من جا ماند و مجبور شدم شبانه به ساوه بازگردم. صبح روز بعد، همراه با گروهی از سربازان فراری به بیرجند اعزام شدیم.

دوره آموزشی و اعزام به منطقه جنگی

دوره آموزشی ما در بیرجند سه ماه طول کشید و حتی مرخصی هم نداشتیم. تنها پنج روز مرخصی گرفتم و برای دیدن پدر و مادرم به روستا برگشتم. پس از آن، شبانه به منطقه جنگی اعزام شدیم. منطقه‌ای که ما را فرستادند، نزدیک بانه و حدود پنجاه کیلومتری سلیمانیه عراق بود. شب‌ها چراغ‌های سلیمانیه را می‌توانستیم ببینیم.

خاطره تلخ انفجار مین

هفده ماه در منطقه بودم. با دوستانی از روستاهای نزدیک مثل حمیدرضا باقری و اکبر باغ سپاس آشنا شدم اما من از روستای خودمان تنها بودم. روزی فرمانده دستور داد سنگرها را تمیز کنیم. من و یکی از دوستانم به نام خبیر برای تمیز کردن سنگرها رفتیم. در حین تمیزکاری، پایم روی مین رفت. لحظه‌ای متوجه شدم که مین زیر پایم است، اما تا خواستم بازگردم، مین منفجر شد.

انفجار مین باعث شد که انگشت شست پایم را از دست بدهم. با درد و خونریزی شدید، خودم را کشان‌کشان به سمت سنگرهای خودی رساندم. بچه‌ها آمدند و من را به آمبولانس رساندند. ابتدا به بانه منتقل شدم و سپس به بیمارستان سنندج. پس از مدتی به تهران اعزام شدم و سه ماه در بیمارستان بستری بودم.

بازگشت به زندگی عادی

پس از بهبودی، به روستای خودمان برگشتم. اما دیگر توانایی کار کشاورزی را نداشتم. به شهر آمدم و سی و یک سال در یک اداره مشغول به کار شدم. اکنون بازنشسته شده‌ام و با حقوق اندک زندگی می‌کنم.

خانواده و فرزندان

من سه فرزند دارم؛ دو دختر و یک پسر. دختر بزرگم ازدواج کرده و دو فرزند دارد. دختر کوچکم دانشجو است و پسرم در شرکت باربری مشغول به کار است. زندگی ساده‌ای داریم، اما همیشه به تربیت درست فرزندانم افتخار کرده‌ام.

انتظار از مسئولان

تنها انتظارم از مسئولان این است که ما جانبازان را فراموش نکنند. ما برای این کشور و انقلاب فداکاری کردیم و امیدوارم نسل جدید ارزش فداکاری‌های رزمندگان را درک کنند. متأسفانه با گذشت زمان، احساس می‌کنم ما جانبازان از یادها رفته‌ایم. حتی در این سال‌ها، کسی از من نپرسیده که چگونه زندگی می‌کنم، چه مشکلاتی دارم و آیا نیاز به کمک دارم یا نه.

خاطرات تلخ و شیرین دوران خدمت

از سختی‌های دوران خدمت بگویم؛ زمستان‌های سرد، کمبود غذا، شرایط دشوار زندگی در منطقه جنگی. بسیاری از هم‌رزمانم را از دست دادم. برخی در انفجارها و برخی در حملات دشمن. خاطرات تلخ و شیرین بسیاری دارم. اما با تمام این سختی‌ها، افتخار می‌کنم که برای کشورم فداکاری کردم.

نکته‌ای برای جوانان

به جوانان دهه نودی می‌گویم: فداکاری‌ها و جانفشانی‌های رزمندگان را فراموش نکنید. ما برای دفاع از میهن و ارزش‌هایمان جنگیدیم. همیشه قدردان این امنیت و آزادی باشید. امیدوارم شما هم در آینده با اخلاق و انسانیت به کشور و مردم خود خدمت کنید.

سخن پایانی

این بود خلاصه‌ای از زندگی و خاطرات من. اگرچه امروز با مشکلات مالی و سختی‌های زندگی روبرو هستم، اما از هیچ‌کدام از روزهای خدمتم پشیمان نیستم. آن روزها بهترین دوران زندگی من بودند.

امیدوارم این روایت‌ها یادآوری باشد برای نسل‌های آینده که امنیت و آرامش امروزشان، حاصل فداکاری‌های دیروز است.

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده