مادر شهید «رضا شاکری» میگوید: «آخرین باری که داشت به جبهه میرفت، آمد منزل ما، پدرش نبود مرا با حوض حیاط دوش گرفت و تا ایوان خانه برد و گفت: مادر جان زحمت شیر دادن تو فراموشم نمیشود.»
مادر شهید «سید کمال حسینیان» میگوید: «رفتار ایشان نسبت به پدر و مادر بسیار خوب و مهربان و نسبت به ما دلسوز بود. شهید همیشه میگفت: «نسبت به دیگران خوب رفتار کنید که دیگران با فرزندانتان خوب رفتار کنند.»
برادر شهید «ابراهیم بابامحمودی» میگوید: «شهید رفتن به جنگ را مسافرتی میدانست که مقصدش کربلا و میزبانش شهدای کربلا و تمامی شهیدان از هابیل تا خاتمالانبیاء هستند.»
مادر شهید «رسول صالحی» میگوید: «ایشان برای من افطاری آماده میکرد و سفره را پهن میکرد و میگفت: مادر! برای شما زولبیا، بامیه و خرما خریدم و چای و آب جوش هم ریختم هر کدام را دوست داری بخور. من هر سال با آمدن ماه رمضان به یاد خوبیهای او میافتم.»
برادر شهید «مجید دوستداری» میگوید: «ما الان عملیات داریم و نمیتوانیم به شما آموزش دهیم. تو کنار دست ما باش تا کم کم آشنا شوی بعد از شهادتش فرمانده اش تعریف میکرد در همان چند روز چنان به کارش مسلط شده بود که ما که آموزش دهنده بودیم، نمیدانستیم دارد چه کار میکند؟ چنان آتش را در نبرد با دشمن هدایت میکرد که تعجب میکردیم.»
خانواده شهید «خدایار عباس زاده» میگوید: «فردی بود که اعتقاد عجیبی به اسلام داشت، در نماز جمعه و مراسمهای مذهبی شرکت داشت، عاشق جبهه و جنگ و شهادت بود و دفاع از میهن را تکلیف خود میدانست.»