مادر شهید «مختار گرائیلی» میگوید: «شهید عزیزمان برای جبهه و شهادت از هر دری وارد میشد، یکروز که پسرم سرما خورده بود خیلی سرفه میکرد و من نگران بودم و برای بهبودش غذای مناسب و دارو تهیه کردم، نگاهی به من کرد و گفت: من الان امکان دارد که بر اثر سرفه مریض شوم و یا سل بگیرم و بمیرم. بهتر نیست به جبهه بروم و شهید شوم. من هم فکر کردم و حق را به او دادم.»
برادر شهید «عیسی داداش زاده» میگوید: «شهید بسیار با تقوا و با ایمان بود و به حلال و حرام بسیار اهمیت میداد، حق الناس را رعایت میکرد. علاقه شدیدی به قرآن داشت و در نماز جماعت شرکت میکرد.»
مادر شهید «رضا نظری» میگوید: «از نظر اخلاقی، تواضع و فروتنی بسیار داشت. ارتباط خیلی نزدیکی با خانوادههای شهدا داشت و ارزش و احترام آنان را حفظ میکرد. تبعیت و گوش به فرمان بودن حضرت امام را بر خود واجب میدانست و از این رو به عضویت بسیج درآمد و از طریق این نهاد راهی جبهههای جنگ شد.»
فرزند شهید «فرض علی احمدی» میگوید: «از نظر مذهبی بسیار معتقد بود. هر کاری که داشت موقع اذان دست از کار میکشید و میدیدم ایشان دارد نماز شب میخواند.»
خواهر شهید «حسین اکبری دنگسرکی » میگوید: «یکبار که در حال پخش اعلامیه بود، موقع بازگشت، به یک درجهدار بر خورد. درجهدار نیز او را دستگیر کرد اما چون مدرکی از او نگرفته بود، وی را مورد ضرب و شتم قرار داد و اسمش را در لیست خود ثبت، و بعد رهایش کرد، با اینحال، حسین دست از مبارزه نکشید.»
مادر شهید «حسین علی رمضان پور چاری» میگوید: «شهید آرزویی جز شهادت در سر نداشت، به او گفتم پسرم تو فرزند اول ما هستی میخواهیم دامادی تو را ببینیم. او در جواب به من میگفت؛ واجبتر از ازدواج من رفتن به جبهه است و دفاع کردن از دین اسلام، هر وقت انقلاب پیروز شد من هم ازدواج میکنم.»