خاطرهای از شهید محمد حسین تجلی
خواهر شهید محمدحسین تجلی میگوید: محمد حسین سپرد تا او را برای نماز صبح بیدار کنم. نزدیک اذان صبح بود که بیدارش کردم؛ اما طوری به خواب رفته بود که صدایم را نمی شنید.
کد خبر: ۴۶۰۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۷
غرق تماشای دعوای آن دو نفر بودم. چقدر جالب با هم بحث می کردند. متوجه شدم حسین نیست. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. منتظر ماندم تا بالاخره حسین آمد،با چوب کبریتی در دست!
کد خبر: ۴۶۰۳۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۵
انالله و انا الیه راجعون
روح بلند حاجیه خانم فاطمه(خدیجه) اردستانی مادر گرامی سردار شهید «مصطفی زواره» و خواهر شهید «احمد ازدستانی» از بخش ورامین به روح شهیدانش پیوست.
کد خبر: ۴۵۹۳۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
خواهر شهید ولی الله علی بابائی درباره برادر خود میگوید: بعضی وقتها کارگری میآمد، دو ساعتی کار میکرد و می رفت. ولی الله هم پول یک روز کامل را به او میداد.
کد خبر: ۴۵۹۳۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
خواهر شهید همتعلی مهدیلو از برادر شهید خود میگوید: دم سحر وقتی رفتم سر دیگ دیدم همۀ یک گوشه خوابشان برده است و همت تنهایی هلیم را هم می زند و زیر لب چیزی میگوید. همزن را از او گرفتم و خودم شروع کردم به هم زدن.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۴
خواهر شهید رسول موسوی از برادر خود چنین میگوید: دیدن داداش برای همۀ ما دلگرمی بود. مامان با اینکه انس خاصی به رسول داشت و از دوری اش دلتنگ می شد، هیچ وقت جلوی او چیزی نمی گفت. پای حرف های مامان و سیدرسول که مینشستم میدیدم مامان او را به رفتن تشویق هم میکند.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۹
خواهر شهید شهید اباصلت سهرابی میگوید: تازه عروس و داماد بودند. دعوتشان کرده بودم برای پا گشا. زنداداش را خودم معرفی کردم. همدیگر را پسندیدند و ازدواجشان سر گرفت.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۸
خواهر شهید بهرام حیدری تعریف می کند: اولین بار که میخواست به جبهه برود، نه پدرم راضی بود و نه مادرم. شانزده سال بیشتر نداشت. می گفت: تو رو خدا رضایت بدید من همین یک بار رو برم.
کد خبر: ۴۵۸۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
خواهر شهید عشقعلی احمدی تعریف میکند: فکر کردم شاید از داداش یا یکی از فامیل ها شیطنتی دیده و میخواهد خبرش را به مامان بدهد.
کد خبر: ۴۵۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
خواهر شهید رضا ابوبصیر روایت میکند: شهر بههم ریخته بود. دانشآموزها درس و مدرسه را رها کرده بودند و همپای بقیۀ مردم در راهپیمایی ها شرکت می کردند.
کد خبر: ۴۵۸۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
خواهر شهید میرزاعلی رستمخانی روایت میکند: میدانست من خواهر میرزاعلی هستم. تا من را کنار چشمه دید لبخند روی لبش نشست و گفت: خدا خیرت بده دختر. ان شاءالله عاقبت بهخیر بشی.
کد خبر: ۴۵۸۷۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۴
خواهر شهید احمید احدی میگوید: هیچوقت بیکار ندیدمش. نُه ساله که بود همراه مصطفی و مرتضی می رفتند کوچۀ سیدلر جلوی دکان آقاجان بساط میکردند. می گفت باید پول تو جیبی مان را خودمان دربیاوریم.
کد خبر: ۴۵۸۷۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۳
خواهر شهید مجید شهریاری میگوید: اشک هایم را پاک کردم و سرم را برگرداندم. مجید کنار تخت مادر ایستاده بود. بیصدا دعایی را زمزمه می کرد و فوت می کرد سمت مادرم.
کد خبر: ۴۵۸۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
خواهر شهید علی اکبر یگانه فرد میگوید: من به خیال اینکه او پیش ما نمیخواهد خودش را بشکند و حتی یک آخ نمی گوید، وقتی که دوروبرش خلوت می شد از دور زیر نظر می گرفتمش؛ اما هیچ موقع صدای شکایتی از او نشنیدم.
کد خبر: ۴۵۸۲۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۹
خواهر شهید علیرضا مولائی از برادر خود تعریف میکند: همیشه میگفت ما زودتر از شما به کربلا می رویم. آنجا منتظر می مانیم تا شما بیایید. این حرفش یادم مانده بود.
کد خبر: ۴۵۸۱۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۵
خواهر شهید عباس منتخبی میگوید: اوضاع شهر به هم ریخته بود. درگیری ها و راهپیمایی های پی درپی مردم و انقلابیون به اوج خودش رسیده بود. عباس آماده شد تا به تظاهرات برود. من هم دوست داشتم با او بروم
کد خبر: ۴۵۷۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
خواهر شهید یعقوبعلی محمدی بیان می کند: زخمی شده بود و در بیمارستان بستری بود. از ناحیه قفسۀ سینه و کتف مجروح بود. بعد از اینکه حالش بهتر شد او را مرخص کردیم تا به خانه بیاوریم.
کد خبر: ۴۵۷۰۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۳
خواهر شهید فضائل کریمی روایت میکند: بعد از عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر فضائل که زخمی شده بود، در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود. ما هم رفتیم تهران. چند روزی آنجا ماندم.
کد خبر: ۴۵۷۰۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۴
مادر شهید
مادر گرانقدر شهید داود نوری و خواهر شهید علی بابایی دار فانی را وداع گفت و به فرزند و برادر شهیدش پیوست.
کد خبر: ۴۵۶۷۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
خواهر شهید حسین فاتحینژاد می گوید:وقتی شنیدم که به مرخصی آمده، بدون معطلی آماده شدم تا به دیدنش بروم. از وقتی به جنگ رفته بود خیلی دل تنگش میشدم.
کد خبر: ۴۵۶۴۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۶