پدر شهید - صفحه 4

پدر شهید
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالرحمن بستکی‌زاده»

فرزندم امانت خدا بود

پدر شهید تعریف می‌کند: «وقتی به خانه رسیدیم ماجرای پسرم را بهم گفتند. دیگه نفهمیدم چی شد تا اینکه خودمو توی بیمارستان دیدم که بستری شده بودم. فرزندم امانت خدا بود...»
خاطره‌‌ای از شهید «ذوالفعلی جمشیدی شاهرودی»

چشم انتظار!

پدر شهید تعریف می‌کند: «او با رفتنش مرا چشم انتظار خود گذاشت و این رفتن یک رفتن بی‌بازگشت بود و حالا سال‌هاست که منتظر آمدن و شنیدن دوباره صدایش هستم...» در ادامه روایتی خواندنی از پدر این شهید که چشم به راه فرزندش هست را بخوانید.

استاندار خراسان شمالی درگذشت پدر شهید ان «خیر دستجردی» را تسلیت گفت

محمدرضا حسین نژاد استاندار خراسان شمالی در پیامی ضایعه درگذشت پدر شهید ان "حمیدرضا و احمدرضا خیر دستجردی" را تسلیت گفت.
خاطره‌‌ای از شهید «ناصر حیدری»

چشم انتظارم که یک روزی برگردد

پدر شهید تعریف می‌کند: «با همه خوب و مهربان بود و این شهات پاداشی بود که خداوند به او عطا کرد. تا به الان هنوز پیکرش پیدا نشده است و من چشم انتظارم که یک روزی برگردد...»

رضایت‌نامه‌اش را به عنوان نامه جبهه گرفت

پدر شهید «شیروان بزرگی پریجا» می‌گوید: رضایت نامه اش را به عنوان این که نامه‌ای از مدرسه است از من امضا گرفت و از این طریق به جبهه رفت.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

دخترم، پدرش را ندید

همسر شهید «نصراله مرواری» بیان می‌کند: دخترم 8 ماهه بود که همسرم برای ما نامه نوشت که عملیات است و من نمیتوانم به مرخصی بیاییم. دخترم پدرش را ندیده بود، همسرم از من خواست که عکس دخترم را برایش ارسال کنم، همان شب که عکس دخترم به دستش رسیده بود، او هم به شهادت رسید.
خاطره‌‌ای از شهید «فرید کارگزار»

آرزو داشت خلبان هواپیمای جنگی شود

پدر شهید تعریف می‌کند: فرید عشق و علاقه زیادی به پرواز داشت و بزرگ‌ترین آرزویش این بود که خلبان جنگی شود. می‌گفت: «اگر خلبان جنگی شوم، تمام بعثی‌های عراقی را می‌کشم که اینقدر روی سر مردم بمب نریزند...»
خاطره‌‌ای از شهید «سید فخرالدین قتالی»

برای دیدنش لحظه شماری می‌کردم

پدر شهید تعریف می‌کند: «داخل فرودگاه دبی برای دیدن خانواده‌ام لحظه شماری می‌کردم، به خصوص برای دیدن فخرالدین عزیزم، چون خیلی کوچک بود و نیاز به مراقبت بیشتری داشت و خودم دبی بودم و کنارشان حضور نداشتم...»
خاطره‌‌ای از شهید «سید محمد قتالی»

پیش‌نماز مسجد

پدر شهید تعریف می‌کند: با توجه به اینکه ما خانواده‌ای مذهبی بودیم، محمد را از 6 سالگی به مسجد می‌بردم. خیلی دوست داشت مثل خودم پیش‌نماز شود و همیشه می‌گفت: «وقتی بزرگ شدم دوست دارم پیش‌نماز شوم...»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»

شور انقلابی

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم عبدالله لابه‌لای کتاب‌ها می‌گشت و هر چه عکس شاه و یا تاج و... بود را پاره می‌کرد و به من می‌داد و می‌گفت: «ببر بیرون یا پاره کن یا بسوزان.» از همان روز با انقلاب و مبارزه آشنا شدم، حس می‌کردم روحیه انقلابی پیدا کرده‌ام.
پدر شهید «رضا دانش‌کهن» در گفت‌وگو با نوید شاهد:

رضا پسرِ باغیرتی بود

پدر شهید «رضا دانش‌کهن» در روایت از پسرش بیان می‌کند:«رضا پسر باغیرتی بود. در کار‌های منزل کمک می‌کرد. نفت جیره‌بندی بود و زمستان سرد؛ رضا با اینکه سن کمی داشت برای کندن هیزم با باغ می‌رفت و چوب هارا می‌آورد و در کنار بخاری قرار می‌داد.»
خاطره‌‌ای از شهید «بابک خورگویی»

شهیدی که در آسمان برایش عروسی گرفتند

پدر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «بابا برای من اینجا عروسی گرفتن، شما خبر نداری. ما اینجا زندگی خودمان را داریم و ...»

پدر شهید «عبدالله گورانی» آسمانی شد

«سیف‌الله گورانی» پدر شهید والامقام «عبدالله گورانی» پس از سال‌ها صبر و استقامت و تحمل دوری و رنج فراق به علت کهولت سن دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
خاطره‌‌ای از شهید «علی صفت‌زاده»

احترام به والدین در سیره شهید صفت‌زاده

پدر شهید تعریف می‌کند: «همیشه جوابم را با مهربانی می‌داد. اگر او را برای کاری می‌فرستادم آن کار را با دقت تمام انجام می‌داد. ما هم همین قدر که او ما را دوست داشت و گرامی می‌داشت، دوستش داشتیم...»
خاطره‌‌ای از شهید «جمعه بذرافشان خیرآباد»

تا آخرین قطره خونم برای دفاع از میهنم تلاش می‌کنم

پدر شهید تعریف می‌کند: شهید می‌گفت: «اگر حالم کمی خوب شود دوباره به جبهه می‌روم و برای دفاع از میهنم تلاش می‌کنم و تا آخرین قطره خونم برای کوتاه کردن دست دشمنان از کشور عزیزم می‌جنگم.»

پدر شهید «فتح الله حیدری» به فرزند شهیدش پیوست

«یدالله حیدری» پدر شهید «فتح الله (ولی الله) حیدری» به فرزند شهیدش پیوست.
خاطره‌‌ای از شهید «حسن سالاری‌نژاد»

می‌آیم تا در راه دین شهید شوم

پدر شهید تعریف می‌کند: "هر وقت می‌خواستم به بندرعباس بروم او هم همراهم می‌آمد، به شهید گفتم: «چرا همراهم به بندرعباس میای؟» او گفت: «می‌آیم تا در راه دین شهید شوم»..."
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»

روایت پدر شهید از نحوه تشخیص پیکر شهید «خلیل تختی‌نژاد»

پدر شهید تعریف می‌کند: در روزهای اول به خاطر سوختگی کامل پیکر، هویت خلیل تایید نشده بود. بعد از انجام آزمایش‌های پزشکی از ما پرسیدند: «خلیل دندان آسیاب سمت چپش را کشیده؟» خیلی تعجب کردم چون...
خاطره‌‌ای از شهید «رقیه بی‌نیاز»

می‌خواستم به دنیا آمدن فرزندش را ببینم

پدر شهید تعریف می‌کند: «من و مادرش خیلی دوست داشتیم به دنیا آمدن فرزندش را ببینیم که متاسفانه این اتفاق باعث شد نتوانیم بچه‌دار شدن دخترمان را ببینیم و...»
خاطره‌‌ای از شهید «اسکندر جعفری»

ماجرای قناعت شهید جعفری در کودکی

برادر شهید تعریف می‌کند: «اسکندر با دوستش مشغول بازی بود که نزد ما آمد و گفت "گرسنه‌ام است"، مادرم گفت "هیچ چیزی برای خوردن نداریم، الان برایت آب آنار آماده می‌کنم تا بخوری"، اسکندر با اینکه خیلی خسته بود هیچ اعتراضی نکرد و نان را در آب انار ریخت و خورد.»
طراحی و تولید: ایران سامانه