یادها و خاطره ها - صفحه 8

یادها و خاطره ها
دلنوشته و خاطره ی از زبان خواهر «شهید مهدی بانقلانی»

شهادتی که همزمان با شب عروسی برادرش بود+ دلنوشته خواهر شهید

جشن بدون حضور مهدی برگزار شد غافل از اینکه ایشان در همان شب عروسی برادرش با جسمی چاک چاک و چون سبکبالترین پرندگان از میان ما پرکشیده بود و زمین را زیر بالهایش گرفته بود چرا که او آرزوی پرواز داشت و مشتاق پریدن...
خاطره ی از «شهید علی احمد صیدخانی» از شهدای بی سیم چی استان ایلام

شور و شوق رفتن به جبهه

حساسیت کارش تا جایی بود که مرخصی ها و استراحتش را خیلی محدود می کرد و حضور چشمگیری در جبهه داشت...
یادها و خاطره ها

ایثار شهید/خاطره ی از «شهید جعفر دارشی» از شهدای استان ایلام

همیشه به پدر و عمویم که به مسجد می رفتند نگاه می کرد اهمیت می داد و همراه آنها به مسجد می رفت ،نماز و عبادات خود را به موقع انجامی می داد...
یادها و خاطره ها

علامت عروج / خاطره ی از شهید حمیدرضا دستگیر- بخش نخست

هنوز تا اذان ظهر چند دقیقه ای مانده بود . حمید دستور داد تا نماز جماعت برپا کنیم. بچه ها نماز ظهر را به امامت خودش خواندند. بعد از نماز شروع کرد به سخنرانی بحث کوتاهی در مورد جبهه و کار نیروهای رزمنده به میان آورد...
یادها و خاطره ها( به مناسبت گرامیداشت شهدای معلم)

خاطره ی از «معلم شهید نعمت اله نادری زرنه»

بعد از آغاز عملیات مرصاد و حمله منافقین کوردل به اسلام آباد و تصرف این شهر شهید به همراه یکی دیگر از دوستان خود جهت کمک و امداد رسانی بصورت خود جوش به این شهرستان می روند...
یادها و خاطره ها

پای برهنه / خاطره ی از شهید رضا فاضلی

با پای بدون کفش در کوه ها و درد خار و خاشاک ها را به خاطر عشق به وطن تحمل می کنند...
یادها و خاطره ها

سه خاطره ماندگار از «شهید منصور آقابیگی» / بخش دوم

راستگو و درستكار بود و موضوعی را كتمان نمي كرد؛ حتي اگر به ضرر خود يا دوستانش مي بود...
یادها و خاطره ها

شجاعت و خستگی ناپذیری شهید/ خاطره ی از «شهید خیدان ملکشاهی اصل»

در عملیات فتح المبین که گروه ما هم در آن شرکت داشتیم و مسئولیت حمل مهمات و آماده کردن موشکهای آرپی چی بر عهده مان بود در روز دوم عملیات هوا بارانی و به شدت باران می بارید...

« شهید علی اصغر محمدی» از شهدای اسفندماه

ر روستای باولی از توابع شهر چوار به دنیا آمد وی که توانسته بود تا مقطع دیپلم تحصیل نماید با رسیدن به سن قانونی به خدمت اعزام شد...
یادها و خاطره ها

لحظه های درنگ/ دل نوشته شهید نعمت نظری به یاد شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی

ی کاش دمی زیر باران اشکهای شما می ایستادم ونوحه می خواندم ، ای کاش رگبار بهشت بام آلونک دلم را فرو میریخت

زندگینامهشهید علی عباس خوز از شهدای ایلامی

شهید علی عباس خوز در سال 1343 در خانواده ای مومن و متدین در روستای هفتکده زرین آباد از توابع شهرستان دهلران دیده به جهان گشود. وی از همان دوران کودکی به انجام فرائض دینی اعتقاد داشت وبه عبادت خداوند سبحان می پرداخت به گونه ای که بعنوان یک اسوه والگو در بین هم سن و سالان خود قرار داشت...
خاطره ای از «سیجی شهید محمد کریمی نژاد»از شهدای جهاد سازندگی استان ایلام

نماز شب

یک شب ساعت 3 صدای پایی مرا از خواب بیدار کرد صدایی که آهسته و پاورچین پاورچین قدم بر می داشت یک لحظه ترسیدم و با خودم گفتم نکند عراقی ها تا نزدیکی سنگر آمده باشند . چشم هایم را مالیدم و با احتیاط اسلحه را برداشتم دیدم سیاهی وارد سنگر شد از ترس به نفس نفس افتادم اسلحه نداشت زیر نور کمرنگ مهتاب یک لحظه شناختمش محمد بود سریع خودم را به خواب زدم دیدم آستین هایش را پایین کشید و به نماز ایستاده از خودم خجالت کشیدم سرم را یواشکی زیر پتو کردم و آهسته شروع کردم به گریستن...
خاطره ی از شهید قلی کاظمی از زبان همرزم شهید

شجاعت شهید / خاطره ی از «شهید قلی کاظمی» از زبان همرزم شهید+ وصیت نامه و زندگینامه

در چندین مرحله ایشان شبانه مهمات دشمن را به سنگرهای خودمان می آوردند که واقعاً جای بسی تعجب بود که این جوان چگونه از آن همه دژبان و میدان های مین و نگهبانی های عراقی ها می گذرد و این کارهای سخت را انجام می دهد...

خاطره ی از شهید محمد میش خاصی

چند روز از شهادت محمد نگذشته بود که از محل دفن خون شهید ، یک گل لاله روییده بود ...
یادها و خاطره ها

جویباری منتهی به خدا / خاطره ای از فرمانده شهید کاظم فتحی زاده

همیشه می گفت باید خون من در مهران ریخته شود ، در کنار خون شهیدانی که در این خطه از میهن ریخته شده است...
طراحی و تولید: ایران سامانه