نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره شهدا
در سالروز شهادت
من «محبوب مشهدي» پدر شهيد «علي مشهدی» هستم. ماه رمضان بود که علی سرکار مي رفت. من گفتم: علی جان! سرکار نرو، شما روزه مي گيريد، برايت سخت است؛ شما هنوز سنت کم است و کم طاقت هستی و در تابستان روزه گرفتن سخت است اما علی اصلا قبول نمی کرد و همچنان روزه می گرفت و به سرکار هم می رفت.
کد خبر: ۴۱۳۲۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۸

در سالروز شهادت شهید«قادر فتحی زاده»
همينطور به قادر نگاه مي‌كردم و يك دنيا اخلاص سادگي صفا را به وضوح مي‌شد در چهره و رفتار او مشاهده كرد از اينكه در داخل اتوبوس به او كم‌توجهي كرده بودم سخت پشيمان بودم دلم مي‌خواست از او بپرسم در آن لحظه نظرش نسبت به من چه بوده...
کد خبر: ۴۱۱۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۰

خاطره دست نویش شهید «محمود بابایی گلی»
...تمام سختيها رابه خاطر خدا تحمل كرديم و اردوي يك هفته اي تمام شد و به ما يك روزمرخصي دادند تابه خانه سربزنيم وبعداز دو روز به جبهه برويم ولي درخانه مادرم باز هم مــي خواست مانع رفتنم شود و چون داداش بزرگم هم درجبهه بود...
کد خبر: ۴۱۰۰۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۵

خاطرات خانم فاطمه محمدزاده
بي تكبري و مسلماني شهيد و اينكه شب و روز از تبليغ ديني خسته نمي شد و هيچگاه به فكر مال اندوزي نبود و هميشه براي پايداري جمهوري اسلامي دعا مي نمود؛ از بهترین ویژگیهای و رفتارش بود که من این خصایصش را بسیار دوست داشتم.
کد خبر: ۴۰۸۱۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۶

خاطره ای از شهید
ابراهیم پسر خیلی خوبی بود مرحبا که چنین پسری داشتی ولی حیف شد که ابراهیم شهید شد، ابراهیم از بهترین سربازان من بود
کد خبر: ۴۰۷۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۴

نوید شاهد یزد: شهید ناصر زارع خورمیزی فرزند باقر در یکم فروردین 39 در مهریز متولد شدو چهارم فروردین 67 به شهادت رسید
کد خبر: ۴۰۶۶۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۴

در دست بچه هاي کوچک شاخه هاي گل ديده مي شد که با شادي ، مرتب آنرا تکان مي دادند پدران و مادراني بودند که سبدهاي ميوه به همراه داشتند کم کم لحظه هاي حرکت کاروان عشق به سوي قربانگاه نزديک مي شد در جمع گروه اعزامي اسماعيل هاي زيادي ديده مي شد که عاشقانه به سوي وعده گاه حق و حقيقت به شتاب مي رفتند و مادراني بودند که همچون هاجر فرزندان خويش را بدرقه مي کردند.
کد خبر: ۴۰۶۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴

با وجودي که خون از بدنم مي ريخت حرکت کردم. از وسط ميدان مين عبور کردم ، پاهايم به سيم های تله مي خورد و مين ها منفجر نمي شد...
کد خبر: ۴۰۵۲۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۰

خاطره
خاطره شهيد تاريوردي فتاح زاده
کد خبر: ۴۰۴۴۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳

موقع خداحافظي ننه جان مثل هميشه سرش را بالا گرفت تـا اشـكهايش نريزد. اين چيزي بود كـه بهـروز خواسـته بـود، ولـي ديگـر بيـشتر از ايـن را نمي توانست.
کد خبر: ۴۰۴۲۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۰

شریف را دیدم و به سراغش رفتم . نگاهم در چهره اش ماند. نوری در چهره اش متبلور شده بود. به او نزدیک شدم ...
کد خبر: ۴۰۴۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۸

خاطره ای از مقاومت شهید جعفر خزایی
آمبولانس به ما نزدیک شد . جعفر از ما خواست که سوار شویم ولی خودش سوار نشد.گفتم : جعفر بیا گفت: شما اگر می خواهید بروید من هنوز سالمم و مقاومت می کنم .
کد خبر: ۴۰۳۴۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۶

از فرماندهي اطاعت کن، احترام برادران بسيجي را داشته باش، بيهوده تيراندازي نكن، به موقع در پست نگهباني حاضر شو، مواظب اوضاع باش و در هنگام پست خوابت نگیرد
کد خبر: ۴۰۲۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۵

شهید عزیز قاسمپور
اين دو بسيجي بوي خاصی میدن چهره ی معصوم و نوراني اي دارند
کد خبر: ۴۰۲۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۵

خاطره از شهید اصغر دهقان نیری؛ راوی پدر
گفتم: پسرم! ، چطور شما از زمان مرگ خود آگاهی و این حرف را می زنی ؟! در پاسخ گفت: حالا مي بيني، پدر اگر برايت ثابت نشد. اين خط و اين نشان ...
کد خبر: ۴۰۲۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۱

نوید شاهد یزد: شهادت: 15 تیرماه 62- به روایت پدر شهید:یکی-دو ماه از رفتن محمد حسین به جبهه می گذشت. من، دلم شور میزد که او شهید خواهد شد، تا این كه یك روزماشین بچه های پاسگاه سپاه دهشیر جلوی خانة ما توقف کرد .
کد خبر: ۴۰۰۹۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۰

فرمانده سپاه ناحیه صومعه سرا با بیان اینکه برگزاری یادواره شهدا سبب زنده نگه داشتن یاد شهدا می‌شود، گفت: یادواره سرداران، فرماندهان و ۵۰۰شهید والامقام شهرستان صومعه‌سرا با سخنرانی جانشین فرمانده کل ارتش برگزار می شود.
کد خبر: ۳۹۸۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۱۵

چند روز بیشتر از قطع امید پزشکان نگذشته بود که دوباره به بیمارستان بازگشت و با اصرار ، کادر پزشکی را راضی کرد تا چشمانش را عمل کنند...
کد خبر: ۳۹۸۸۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۱۱

پیرمرد به من و نوشته روی تخت خیره شده بود . بیش از این تنوانستم تحمل کنم و صدای گریه ام ، بیماران اتاق مجاور را به اتاق من کشاند . پرستاران و کسانی که متوجه قضیه شده بودند ، اشک می ریختند...
کد خبر: ۳۹۸۴۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۶

دستی از غیب تمام نارنجک ها را روی سنگرهای دشمن انداخته وعراقی ها در حال فرار بودند. بلا درنگ به سمت سنگر آنها دویدم...
کد خبر: ۳۹۷۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۲۳