بوی خوش عطر اذان تمام کلاس را فراگرفته بود. همه بچه ها آستین ها را بالا زده بودند تا برای نماز آماده شوند.
کد خبر: ۳۹۲۵۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۶
حدیث حماسه ها بیانگر خاطرات ی از روزهای آغازین جنگ می باشد که در شش قسمت بیان شده است.
کد خبر: ۳۹۲۵۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۲
فاتح قله های ایثار
عارفی واصل و آزاده ای صاحب دل که به درستی عشق را فهمیده ، زجر را چشیده و حق و باطل را با دقت سنجیده بود
کد خبر: ۳۹۲۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
خدایا تو را به این قرآن قسم میدهم! اگر قسمت شد و سفر بعدی به زیارت آمدم از تو میخواهم که امام خمینی کلیددار خانهات باشد و ما بتوانیم نماز جماعت را به امامت آن مراد و مرشد پیرمان اقامه کنیم!»
کد خبر: ۳۹۲۴۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۹
برادر! اگر کسی بخواهد نماز شب بخواند ولی قبله را نمیداند، چه کار باید بکند؟ نهیب صدای جوانکی 12 ساله بود که مرا به خود آورد، سر چرخاندم به عقب. نور ماه چهرهی بشاش جوان را روشنتر نشان میداد...
کد خبر: ۳۹۲۴۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۹
کتاب پاره های آفتاب مجموعه ای است از خاطرات تعدادی از زنان شهیده استان قم که به همت کمیته علمی یادواره زنان شهیده استان جمع آوری و تدوین شده است
کد خبر: ۳۹۲۴۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۴
کتاب «گلستان یازدهم» جدیدترین اثر مهناز ضرابیزاده نویسنده کتاب « دختر شینا» و خاطرات همسر شهید علی چیتسازیان است که به تازگی منتشر شده است.
کد خبر: ۳۹۲۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
رونمایی از کتاب «ساعت 16 به وقت حلب» با حضور فرزند سردار شهید همدانی سه شنبه 11 آبان برگزار می شود.
کد خبر: ۳۹۲۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
آقاي ايران نژاد چنين ميگويد: اين شهيد بزرگوار از فرماندهان اوليه جنگي خوي بود. با وجود سن كم دو خصلت بارز داشت. اولاً بسيار هوشيار بود، ثانياً شجاعت زياد در خور ستايشي داشت.
کد خبر: ۳۹۲۴۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
خورشید وسط اردوگاه جاخوش کرده بود. روز هشتم آذر بود و یکسال از عملیات آزادسازی «بستان» میگذشت. به کمک بچههای اردوگاه خود را به میدان کوچک وسط اردوگاه رساندیم. گرسنگی و تشنگی امانی برایمان باقی نگذاشت. جز خوردن چمنها برای رفع گرسنگی چارهای نداشتیم
کد خبر: ۳۹۲۴۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۸
خورشید راه مغرب را در پیش گرفته بود. تیمسار گفت: «چهکار کنیم که بتوانیم نمازمان را موقع اذان تو هواپیما بخوانیم؟»
کد خبر: ۳۹۲۴۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۷
تا به امامت «سید» قامت بستم، آرامش نشست جانم. نماز سید به من آرامش ویژهای میبخشید. با همهی نمازها تفاوت داشت. وقتی صدای اذان از رادیوی قهوهای رنگ روی طاقچه اتاق جلسه بلند شد، سید جلسه را متوقف کرد.
کد خبر: ۳۹۲۴۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۶
من که دیگر بیشتر نگران شده بودم، از سنگر خارج شدم. رفتم سمت گردان. هوای منطقه گرم و شرجی بود. همهمهی بچههای گردان درمیان سنگرها موج میزد. وارد محوطهی استقرار گردان که شدم، پایدار را دیدم
کد خبر: ۳۹۲۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۰
هوای بیرون چادر خیلی سرد بود. سرما تا مغز استخوان رسوخ میکرد. برف سفید همه جا را پوشانده بود. صخرههای قندیل بسته در زیر نور ناپیدای ستارگان عظیم و باشکوه جلوه میکرد.
حاج مهدی به طرف سنگر آشپزخانه میرفت. داخل شد.
کد خبر: ۳۹۲۴۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۳
معلوم بود فکر عملیات و بچهها تمام ذهنش را پر کرده است. امشب باید از این دریاچه مصنوعی عبور کرد. دریاچهای که عراق آن را ساخته بود تا دست رزمندگان از شلمچه کوتاه شود و نتوانند به بصره برسند. امّا برای غواصان دریا دل، این موانع، معنا و مفهومی نداشت.
کد خبر: ۳۹۲۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۰
امّا تکلیف عباس* روشن نبود. ظاهراً گزارشهای هماتاقی آمریکاییاش کار دستش داد. گزارشهاییکه در پروندهاش درج شد و نگذاشت مسئولین دانشکده ، گواهینامهی خلبانی شاگرد ممتاز ردهی پروازی را صادر نمایند.
کد خبر: ۳۹۲۴۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۹
گرد و خاک و تیر و ترکش مثل قطرات باران داغ میریختند روی سرم. تکان نخوردم. آرام بودم. صبر کردم. سر و صدا کم شد. غبار روی زمین نشست. جلوتر رفتم. به اطراف چشم چرخاندم. چه میدیدم؟ باور نکردم. صحنه برایم آشنا بود. انگار یک بار دیگر آن را دیده بودم.
کد خبر: ۳۹۲۴۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۴
سکوت چنگ انداخته بود بر سنگر . همهمان، «بهرامی» را در قاب نگاهمان داشتیم. جلسه تمام شده بود و تصمیم نهایی اعلام شده بود.
کد خبر: ۳۹۲۴۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
دشمن برای دستیابی به شهر فاو، پاتکهای متعددی زد که هر بار با مقاومت رزمندگان دلیر و شجاع لشکر اسلام رو به رو شد و با شکستی مفتضحانه، وادار به عقبنشینی گردید. تا اینکه آن غروب فرا رسید...
کد خبر: ۳۹۲۴۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۸
ماه کنج آسمان میدرخشید. سکوت بر شانهی اتاق سنگینی میکرد. پلکهایم میخواست روی هم قرار گیرند اما مقاومت میکردم و نمیگذاشتم. به ساعتی که روی سینهی دیوار اتاق چسبیده بود، نگاه کردم. عقربهها ساعت چهار را نشان میدادند
کد خبر: ۳۹۲۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۸