خاطرات شهدای فارس - صفحه 8

آخرین اخبار:
خاطرات شهدای فارس
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری/قسمت 26

نوای اذان رزمنده‌ای که دل‌ها را می‌لرزاند

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «هرچه درباره اسداله بنويسم کم است. يادم می‌آيد آن صدای شيوايش که همه را به خود جذب می‌کرد و آن صدا...» متن کامل خاطره بیست و ششم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «26»

اشکی از چشمان پیکر یک شهید

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از زيارت عاشورا و روضه وقتی به سر تابوت رفتيم ديدم اشك (بعد از چهار روز شهادت) از چشمانش پایین می‌آيد...» قسمت بیست و ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «24»

خون شهدا در صفحات تاريخ

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز خبر مفقود الاثر شدن دو تن از سربازان حضرت مهدی(عج) که با آنها آشنايی داشتم به گوشم رسيد خيلی در روحيه‌ام اثر گذاشت و...» متن کامل خاطره بیست و چهارم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «23»

شهادت یکی از دوستان در کوه‌های بانه

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نامه‌ای که برای دوستم فرستاده بودم اما جوابش را برادرش نوشته بود. قلبم به درد آمد چون آن برادر يعنی قنبر زارع در کوه‌های بانه به شهادت رسيده بود و...» متن کامل خاطره بیست و سوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «22»

زیارت شوش دانیال

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز به سوی مقصدی در حرکت هستيم و به احتمال زياد شوش دانيال می‌باشد. الآن داخل ماشين نشسته‌ايم و تا لحظاتی ديگر حرکت می‌کنيم و...» متن کامل خاطره بیست و دوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «21»

پیامی در منزلگاه‌های ابدی انسان نهفته است

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «برای اولين بار پای به گلزار شهدای اهواز می‌گذاريم. به منزلگاه‌های ابدی انسان که به انسان هشدار می‌دهد خودت را آماده کن که فقط يک چيز به درد تو می‌خورد آن عمل است و...» متن کامل خاطره بیست و یکم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «20»

حال و هوای هویزه در سال 63

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به شهر شهيدپرور هويزه رسيديم. شهری که خيلی از جوان‌های پاسدار ما را تکه‌تکه يا زنده‌ به گور کردند. هويزه‌ای که با خاک و خون يکسان شده بود و...» متن کامل خاطره بیستم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «18»

شهری زير چکمه‌های دژخيمان

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صدای سوت باد گوشم را نوازش می‌دهد. شهری خالی از سکنه، شهری که در زير چکمه‌های دژخيمان له شده است و...» متن کامل خاطره هجدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «16»

مغولانِ زمان

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صدا خمپاره سکوت مرگبار شهر را فرو شکسته است. شهری که وقتی انسان نگاه می‌کند به خيال اينکه هزاران سال بدون سکنه مانده و...» متن کامل خاطره شانزدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ خودنوشت شهيد پارسایی«2»

شام و ناهار به طعم خمپاره 60

شهيد «سيد غضنفر پارسایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « در اين مدت که ما در جبهه شوش بوديم يک دقيقه‌ای نبود که صدای انفجار به گوش نخورد هميشه صبحانه و ناهار و شاممان خمپاره 60 و...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار ار در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ خودنوشت شهيد پارسایی«1»

معجزه‌ای دیگر در ارومیه

شهيد «سيد غضنفر پارسایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در اروميه يک معجزه بسيار عظيمی به چشم خورده آن هم اين بود که يک برادر انتظامات از برج يک هتل چهار طبقه به پایين افتاد و...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار ار در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «27»

شهادت مهرداد در شب بارانی

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب 15 بود که با حمله‌ی خمپاره‌ای دشمن دو نفر از بچه‌های خط ما به شهادت رسید. از تیپ ما شهید مهرداد قاجاری بود و...» قسمت بیست و هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «23»

پیامی در عکس‌های مردم سوری برای مردم ایران

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «وقتی به خودم به خانه و محله و دوست و شهر و کشور خودم فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که ما چه آینده‌ای داریم؟ این‌ها چه کار کردند که به این روزگار افتادند و ما داریم چه کار می‌کنیم؟...» متن خاطره بیست و سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «22»

آرامش آخرت پدر و مادرم

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دوری پدر و مادر و فکر کردن به آن‌ها و دل‌ تنگی بدون آن‌ها حال و هوای خاص خودش را دارد. شاید دوری از پدر و مادر دل‌گیرترین دوری‌های این دنیا بعد از دوری امام عصر باشد...» متن خاطره بیست و دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «21»

سرعت‌گیر شهادت چیست؟

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «اما خارج از این‌ها شهادت سخت هست و لبیک گفتن به شهادت و تا آخر بر این شعار ایستادن سخت‌تر و شاید به جای شعار، عقیده گفتن بهتر است و...» قسمت بیست و یکم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «20»

در تیررس دشمن

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «الآن در لجمن قرار داریم. یعنی جایی که تا دشمن فاصله‌ای نیست و هر لحظه احتمال حمله‌ی دشمن وجود دارد. این‌جا...» متن خاطره بیستم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «19»

خانه‌داری خانم‌ها از دید یک شهید مدافع حرم

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «البته جالب‌تر این هست که با این همه سختی که ما مردها در جبهه‌ی مقدم داریم، کار در خانه خانم‌ها یعنی خانه‌داری با ارزش‌تر و مهم‌تر از کار مردها در جبهه خط مقدم است...» قسمت نوزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «15»

پلی که بسياری را از روی خود عبور داد

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از روی پل شناوری که توسط برادران مبارز جهادگر زده شده است گذشته ايم. ساختمان سالم به چشم نمی خورد اسکلت‌ ساختمان‌ها تبديل به خاکريز شده و...» متن کامل خاطره پانزدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «14»

خرمشهر، شهری که بسياری را در آغوش گرم خود نهفته دارد

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « سکوتی مرگبار بر شهر حکم‌فرما بود. خبر از هيچ چيز نبود. تنها خرابی چيز ديگر نظر انسان را جلب نمی‌کرد...» متن کامل خاطره چهاردهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «13»

منورهايی که چند دقيقه‌ای يکبار تاريکی را می‌شکند

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از گذشتن از چند شهرک دارالخوئين گذشتيم. به نزديکی آبادان رسيديم. ناگهان منورها پيدا شدند...» متن کامل قسمت سیزدهم خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه