سرباز
اسلام و امام زمان (عج) و نائب او جانبازی که همچون از خودگذشتگان دیگر مخلصانه
راه حسین (ع) را ادامه داد و در راه معبودش و رسیدن جامعه اش به الهی شدن و اسلام
جانش را در طبق اخلاص گذارد و بسوی معبودش شتافت چرا که او را صدا زده بود واو را
خواسته بود تا در کنار خود جایش دهد و از نعماتش روزیش دهد و این نه هرکس را شاید
مگر کسانی که او خواهد. او در سال 1342 در تهران در خانواده ای مسلمان و از قشر
متوسط جامعه متولد شد که دوران تولد او مصادف با قیام سال 42 بود و او هم یکی از
افرادی بود که وقتی از امام عزیزمان پرسیده بودند سربازان شما کجا هستند فرموده
بودند که الان در رحمها و صلب پدرها هستند امام عزیزمان با آن دید معنوی خودشان میدانستند
که چه کسانی او را یاری کرده و در راهش جان میدهند همان بچه های 14-15 سالهای که
الان در جبهه ها با دستها و پاهای کوچک ولی قلب بزرگتان استکبار جهانی را بلرزه در
آوردهاند بله اینها هستند که امامشان را یاری میدهند.
تحصیلات خود را در تهران تا
دیپلم بپایان رسانید و رشته او تجربی بود میخواست که به تحصیلات خود در رشته
دکتری ادامه دهد تا بتواند خدمتی به جامعه خویش بنماید امام خواست خدا بود تا او
را به نزد خود فرا خواند در دوران تحصیلات با نمرات عالی شاگردی ممتاز بود از لحاظ
علم او اندکی نگاشتیم اما راجع به تقوای او هم اندکی بگوئیم همزمان با پیشرفت در
علم به تزکیه نفس خویش میپرداخت و بعد ملکوتی خویش را تقویت مینمود او در
کلاسهای درس ایدئولوژی و عقیده شناسی (معارف اسلامی) دو سالی راگذراند و در بعد
عربی تا سطح سیوهی پیش رفته بود از بعد نظامی در حدود شش ماه در پارک ولی عصر (پارک نزدیک خانمان) به
فراگیری اصول نظامی و وسایل جنگی و دورهای نظامی مشغول بود و بعد از برپائی بسیج
مسجد جز اولین افرادی بود که در آن عضو گشته و به پاسداری مشغول بود مدتی در
کتابخانه مسجد مسئولیتی داشت و مدتی هم با انجمن اسلامی نغمه قرآن به فعالیت مشغول
شد اخلاص واقعاً عجیبی داشت و موازین اسلامی را کاملاً رعایت مینمود و در جهات
خود سازی از همه گونه فعالیت میکرد.

اکثر اوقات و در همه جا خاموش بود کمتر صحبت
میکرد و هنگام صحبتش بموقع بود و آن هم با اندرز و پند سخن بیموردی نمیگفت و
تواضع او در همه جا مشهود بود روح بزرگش دوبار او را به سوی جبهه ها کشاند اولین
بار در حدود یکماه و نیم سال 60 در سرپل ذهاب دومین مرتبه سال 61 در غرب (سومار)
و سعادت آرا داشت که در حمله مسلم بن عقیل شرکت جدید و همانجا بود که دو روز بعد از
حمله به شهادت رسید هنگام اذان صبح بود که در سنگر خوابیده بود صدای مهیبی که ناشی
از انفجار خمپاره و گلوله آرپی جی بود او را بلند کرده و روی سنگر انداخت از بینی
و دهانش و همچنین از پشتش خون جاری بود به سختی نفس میکشید و بیهوش افتاده صدای
ناله جان سوزی از او شنیده میشد بعد از مدتی آمبولانس آمد و او را برد و فردایش
به لقاءالله پیوسته بود روانش شاد باشد که همگی ما ادامه دهنده راهشان باشیم و
همانطور که او میگفت (این نسل همگی باید خودش را فدا کند تانسل بعدی بیاید و از
این فیض جمهوری اسلامی بهره مندگردد)
منبع:اداره اسناد بنیاد شهید تهران بزرگ