بصیرت در دشمن شناسی
با فرا رسیدن سالروز شهادت شهید محمد امیری زندگینامه و فرازی از وصیتنامه ایشان را مرور می کنیم.
شهید محمد امیری كیا نهم فروردين 1350، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسينو مادرش زهرا نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربی به تحصیل ادامه داد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت و دوم مرداد 1367، با سمت امدادگر در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به پیشانی به فیض شهادت نائل آمد. مزار پاکش در بهشت زهرای زادگاهش میعادگاه عاشقان و زائران است.
مادر شهید اظهار می دارد تولد محمد بالاترین لطفی بوده که خداوند به ما عنایت نمودند. در دوران وضع حمال ایشان بسیار به حلال و حرام بودن آنچه تناول می نمودیم توجه داشتیم. در دوران کودکی اتفاقات خطرناکی برایش می افتاد ولی از تمام آنها به سلامت می گذشت برای مثال در سه سالگی از تراس خانه سقوط می کند و یا در جاده قدیم مشهد در تصادفی با کامیون رخ می دهد و یا در طوفان شدید پاره ای آهن که در بالای سرش بوده از سقف جدا می شود اما در کنار او به زمین می افتد و در هیچیک از این حوادث صدمه ای به محمد نمی رسد. چهارسال بیشتر نداشت که در مراسم روضه خوانی به هق هق می افتاد و برای ابا عبدالله الحسین گریه می کرد که در نهایت در روز عرفه هم به شهادت رسید و پیکرش سه روز پیکرش در زیر آفتاب سوزان ماند.
خاطراتی از شهید به روایت پدر
در منزل ما حسینیه فاطمیون بود همیشه صبح ها ساعت پنج می آمد و در مجلس حاضر می شد و بسیار در این مجالس اشک می ریخت .سال پنجاه و هفت مصادف بود با ورود محمد به مدرسه و شروع پایه تحصیلی اول ابتدایی، آن ایام نیز اوج راهپیماییه بخصوص در محله ما خیابان هفده شهریور کنونی بود که ما برای شرکت در تظاهرات به کوچه و خیابان می رفتیم محمد هم با ما می آمد .
بعد از پیروزی انقلاب در فعالیت های مسجد شفا شرکت داشت.دوران تحصیل را با معدل عالی در همان محله ایران تا پایان مقطع دبیرستان ادامه داد.
بعد از اتمام مقطع متوسطه برای ادامه تحصیل وارد حوزه شد در آنجا هم بسیار موفق بود. جمعه ها به حوزه شهید مطهری می رفت و در نماز جمعه شرکت می نمود و شب های جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی می رفت. مرتب در اجتماعات مذهبی شرکت می نمود. با سن کمی که داشت در مسجد کلاس قرآن برپا می نمود و تدریس می کرد. روزی به مسجد رفتم و دیدم او نشسته و عده ای هم دور او نسشته اند جلوتر که رفتم دیدم که مباحث سنگین تفسیری را بیان می کند. بارها در دل شب صدای زمزمه او را شنیده بودم که با خدای خود نجوا می کرد.
وصیتنامه شهید
بار الها تو را شكر مىگويم كه به من توفيق مسلمان بودن و داشتن پدر و مادرى شايسته و خواهرى زينبگونه و دوستانى لايق و «امام» و رهبرى هادى را دادى و مرا در زمانهاى به اين دنياى فانى آوردى كه دو اجتماع گوناگون را درك كنم و قدر اسلام و جامعه اسلامى را بدانم.
بار خدايا: تو را سپاس مىگويم كه حب اهل بيت عليهم السلام را در دلم نهادى و به من فهماندى كه در مواجه با مصائب چگونه بايد رفتار كنم .در زمانى چون شير مانند مولا على بن ابى طالب عليه السلام بر صف نهروانيان زمان زنم و در زمانى هم بر صف معاويه صفتان سست بنياد،خدايا: تو را سپاس مىگويم كه در درك زندگى ائمه عليهم السلام مرا يارى كردى و به من اين درك را دادى كه بفهمم چرا صديقه كبرى «حضرت زهرا سلام الله عيلها» مدتى مثل مردان دلير در عرصه پيكار با عمر صفتان جنگيد و مدتى آنقدر خاموش ماند و مظلوم كه داغ ندانستن حرم مطهر ايشان هنوز بر سينههاى ما شيعيان سنگينى مىكند.